ازدواج

«خواستگاری»

برادرش داماد خاله ­ی من بود و ما هم با خانواده­ ی خاله ام زندگی می کردیم. او در سفری که برای دید و بازدید به دلیجان آمده بود من را  موقع بیرون آمدن از اتاق قالی­ بافی می بیند؛ ماجرا از همین جا شروع شد.
خاله­ ام واسطه­ ی خواستگاری بود ولی پدرم زیر بار نمی­ رفت؛ قرص و محکم ایستاده بود و مخالفت می­ کرد. حتی یک بار سیدعلی پیغام داد: در تهران دختران زیادی هستند که می­ توان با آن­ ها ازدواج کرد ولی من به دختر شما علاقه دارم، چرا قبول نمی­ کنید؟!
راستش را بگویم محبت ایشان هم در دل من افتاده بود ولی شرم و حیا اجازه نمی داد ابراز کنم.سیدعلی هم دست بردار نبود؛ آن ­قدر اصرار کرد تا این که پدرم با چند شرط راضی به ازدواج ما شد. ما هم برای این که پدر پشیمان نشود عصر چهارشنبه بازار رفتیم و خرید عروسی را انجام دادیم؛ صبح پنج­شنبه مراسم عقد داشتیم و شب جمعه هم عروسی.

این آغاز زندگی ­ای شد که 16 سال و 7 ماه و 10 روز ادامه یافت.

«به نقل از همسر شهید سید علی[ماشاء الله] طباطبائی نیا»

новинки кинематографа
Машинная вышивка, программа для вышивания, Разработка макета в вышивальной программе, Авторский дизайн