شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح خاطرات وصال رنج ها

رنج ها

«پادگان چهل دختر!»

کسانی که آموزش دوره ی سربازی را در پادگان چهل دختر شاهرود گذرانده اند می دانند چگونگی روبرو شدن با زمستان هایش، خود یک دوره می خواهد.

فصل سرما از راه می رسید و مادرم یک جفت دستکش و جوراب که پدرم با پشم شتر بافته بود را با مقداری پسته و بادام آماده کرد تا برای احمد بفرستد. یکی از دوستانش مرخّصی آمده بود و این بهترین فرصت بود که نباید از دست می رفت.
امّا وقتی این ها را برده بود تا به دوست احمد تحویل دهد اوگفته بود:
-    ساکَم جا نداره و نمی توانم ببرم؛ اگر پول باشه مشکلی نداره.
شما نمی دانید مادرم به خاطر این اتّفاق چقدر غصّه خورد؛ حتّی آن شب گریه کرد که چرا این طور شده است؟! مرتّب می گفت: احمد که وسایل دوستانش را می برد!

«به نقل از آقای علی قربعلی برادر شهید احمد قربعلی»

«روی دوش»

در کودکی چند بار به سختی مریض شد؛ در خورزان هم امکانات درمانی نبود؛ به همین خاطر گاهی مجبور می شدم او را روی دوشم تا روستای فخر آباد ببرم. گاهی هم او را به دامغان می بردیم، با این که پول کافی نداشتیم!.

«به نقل از مادر بزرگوار شهید سید حسن شاهچراغ(فرزند سید علی)»

«پنجره»

سال 63، برای عملیات بدر با دایی مجتبی راهی جبهه گردید که دایی شهید شدند و او هم مجروح.

سید حسن را به بیمارستانی در تبریز منتقل کرده تا از ناحیه ی پا تحت عمل جراحی قرار گیرد؛ ما هم خبر نداشتیم؛ تا این که بعد از گذشت چند روز متوجه ماجرا شدیم. وقتی مرخص شد تقریباً دو ماه هم در خانه بستری بود تا کم کم جراحاتش رو به بهبودی گذاشت.

خودش تعریف می‌کرد: در بیمارستان تبریز تنها بودم و کسی نبود تا با او صحبت کنم؛ تنها سرگرمی‌ام نگاه کردن به بیرون، از طریق پنجره اتاق بود.

«به نقل از آقای سید ابوالفضل شاهچراغ برادر شهید سید حسن شاهچراغ(فرزند سید علی)»