نماز جمعه [موضوع خطبه ی اول: ضرورت کار و تولید]
- توضیحات
- منتشر شده در 14 خرداد 1393
- نوشته شده توسط مدیر
شهید حجت الاسلام و المسلمین سید ابوالقاسم موسوی دامغانی [نماینده ی مجلس شورای اسلامی] خدمات خالصانه و گسترده ی خویش به مردم خونگرم شهرستان رامهرمز را با فعالیت در سنگر نماز جمعه آغاز کرده و در مدت کوتاه حضور خویش، این جایگاه مقدّس را به پناهگاه اَمن مردم مظلوم و مستضعف آن دیار مبدّل نمودند.
آن چه در ادامه می آید خطبه های نماز جمعه ی این روحانی مجاهد و انقلابی می باشد که بر اساس قرائن موجود [زمان شهادت عزیزانی که اسامی مبارک شان در اثناء خطبه ی دوم مطرح شده است] در تاریخ 1360/11/30 ایراد گردیده است. شایان ذکر است موضوع خطبه ی اول «ضرورت کار و تولید در کشور» می باشد که نیاز کنونی جامعه ی ماست.
------------------------------------- خطبه ی اول --------------------------------------
السلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و به نستعین. الصلاۀ و السلام علی خیر خلقه و أشرف بریّته أبی القاسم محمد صلی الله علیه و آله المعصومین و لعنۀ الله علی أعدائهم اجمعین.
و بعد قال الله العظیم: - أعوذ بالله من الشیطان الرجیم- «و لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قلیلاً ماتشكرون»
با درود فراوان به پيشگاه رهبر كبير انقلاب و همه ی رزمندگان جان بركف جمهورياسلامي و همه ی خدمتگزاران صديق اين نظام الهي و شما برادران و خواهران و خانوادههاي محترم شهدا و مجروحين و ميهمانان عزيز؛
خطبه اول اين هفته را به مناسبت ضرورت بحث كار و بحث توليد در سال چهارم انقلاب، سال حركت و بسيج عمومي به سوي سازندگي، به سوي عمران و آبادي، به سوي خودكفايي و بريدن از وابستگيها - به دنبال خطبهاي كه دو سه هفته ی قبل که در اين رابطه صحبت شد- آغاز ميكنيم. خداوند منّان در اين آيه ی كريمه با ما اين چنين سخن ميگويد: «و لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ» انسانها، محرومين، مستضعفين، جامعه ی بشري، ما شما را در زمين تمكّن بخشيديم. ما شما را بر زمين مسلط كرديم. ما زمين را مسخّر شما گردانيديم «سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ» رامِ شما و نرم به دست شما قرار داد خداوند، آسمان ها و زمين را و به تعبير ديگر خدمت گزار شما قرار داد خداوند آسمان ها و زمين را.
«لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ» در اين جمله ی اول آيه، برادران و خواهران ما توجه كنند چگونه خداوند به ما تمكّن بخشيد در زمين و امكانات در اختيار ما نهاد؟ دليل نميخواهد؛ از اين طرف و آن طرف اقامه ی برهان لازم ندارد فقط يك لحظه تأمل و نگاهي به جوانب خودمان كافي است كه ما را به اين حقيقت واقف كند. به اين اراضي وسيع و پهن دشت خوزستان، به اين اراضي وسيع و آماده ی كشت و برداشت سيستان و بلوچستان، استان خراسان و آذربايجان و سراسر ايران بنگريد به اين كوه ها، كوهسارها، آبشارها چشمه سارها رودخانه هاي عظيم، درياها و درياچه ها بنگريد؛ به اين مراتع، سرزمينهاي سرسبز و خرّم، بارندگي هاي پياپي، چهار فصلي كه ايران ما دارد يك نظاره بكنيد و به آن چه كه از درون زمين ميرويد و امكان روئيدنش يا روياندنش هست بنگريد. سرزمين خوزستان آن چنان كه شما خود شاهد و واقف هستيد سرزميني است غني؛ سرزميني است پر بركت؛ «أنظر الي آثار رحمت الله» نگاه كن؛ چشمت را باز كن، ببين آثار رحمت خدا را در زمين. «أنظر الي آثار رحمت الله في الارض» در زمين آثار رحمت خدا را تماشا كن؛ به هر نقطهاي كه نگاه ميكني چه چيزي كه از اين زمين بيرون نميآيد. «وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ» خدا ميفرمايد: روزي شما را ما در زمين قرار داديم. زندگي شما بايد به وسيله ی برداشت از زمين اداره بشود تامين بشود. اين نعمتهاي سرشار؛ خدا لعنت كند استعمارگران را، خدا لعنت كند عمّال اجانب و استعمارگر را كه ملّت ما را در طول اين هزار و چند صد سال و در طول اين سيصد - چهار صد سال، بخصوص پنجاه ی ساله ی اخير چگونه به بدبختي نشاندند. چگونه با داشتن اين همه امكانات مادي و معنوي مردم ما را در فقر و فاقه نگه داشتند. سرزميني كه چهارفصل ميشود در او زراعت كرد. كشت و توليد و برداشت كرد. همه نوع محصولي را ميشود در او كشت و برداشت. اين سرزمين را لميزرع نگه داشتند. بهجاي سرسبزكردن اين بيابان هاي خشك، بهجاي زيركشت بردن اين اراضي وسيع، كاخ هاي آسمانخراش را بالاي تهران و جزيره ی كيش و گوشه و كنار دنيا براي عيّاشي خودشان ساختند و جيب اربابان شان را پر كردند و اين مردم محروم و گرسنه را هر روز گرسنهتر از روز قبل نگهداشتند. راستي اگر انسان گذري به اين روستاها، گذري به اين مناطق غنيّ و سرشار از ذخائر خدا و فضائل خدا در استان خوزستان و ساير استان ها، بزنيد متوجه ميشويم كه آمريكا و نوكر او و نوكران او چه جنايات بزرگي را كردند. آن چنان خشم از آن ها جان ما را پر ميكند و شعله ور ميكند كه زبانه ميكشد. اين جا استان خوزستان است؛ شما روستاهاي شمال همين شهر را برويد ببينيد. چاه هاي نفت، لولههاي نفت كشتيها را پر ميكرد؛ اسرائيل و آفريقاي جنوبي و آمريكا را؛ اما خود همين روستاييها؛ بيچارهها راه نداشتند و هنوز هم نتوانستيم به خاطر فشاري كه آن ها متوجه ما كردند براي شان بسازيم. هيچ امكانات رفاهي ندارند؛ هیچ امکانات درماني نداشته اند و ندارند. خدا ميفرمايد: «وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ» ما معيشت شما را در زمين قرار داديم اين روشن است ما اگر بخواهيم زندگيمان اداره بشود، در رفاه اداره بشود، از هرجهت تأمين باشيم و نياز به اجانب نداشته باشيم اين آيه ی قرآن الگو و شعار و برنامه ی ما بايد باشد. بايد همه ی ما، مجلس ما، دولت ما، مردم ما، نهادهاي ما، ارگان هاي ما بيايند روي اين خط، خط استخراج نيازها و نيازمنديها از زمين، تامين نيازمنديها با كار و توليد و تلاش روي زمين به اين بايد برگرديم. برنامهريزيها بايد روي اين خط باشد. تلاشها بايد بر اين اساس و محور شكل بگيرد. در اين رابطه دو سه موضوع است كه امروز بايد روشن بشود تلاش بر روي زمين براي توليد بيشتر، براي كشت و برداشت بيشتر، براي اين كه به ياري خداوند با چسبيدن به زمين با بهرهبرداري از زمين و سرمايههاي ديگري كه خدا بهمون داده بتوانيم از نفت، از نفت، از اين چيزي كه همه ی بدبختيها را بوسيله ی او و اتّكا به او براي ما درست كردند ببرّيم. هركسي بايد اين كار را بكند. اسلام با كسالت، با دست روي دست گذاشتن، با بي كار و معطّل نشستن سخت مخالف است. رواياتي من در اين جا يادداشت كردم؛ دو تا روايتش را براي تان ميخوانم«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُبْغِضُ كَثْرَةَ النَّوْمِ وَ كَثْرَةَ الْفَرَاغِ» امام صادق - در وسائل حديث جلد دوم صفحه ی پانصد و سی و چهار - ميفرمايد: خداوند دشمن دارد زياد خوابيدن را و زياد در فراغت، بيكاري و در بيتفاوتي گذراندن را؛ خدا با اين دشمن است. خدا با كساني كه زياد ميخوابند؛ همهاش در خواب، در بيكاري، در بيتفاوتي به سر ميبرند خدا بغض اين ها را دارد و كساني كه عمرشان در فراغت، راحتطلبي، راحت طلبی، بي كاري ميگذرانند. اين يك حديث؛ حديث دوم: «مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاسِ» اين حديث از پيامبر اكرم است - باز وسائل جلد دوم صفحه ی پانصد و سی و چهار - ملعون است، نفرينشده است، از رحمت خدا دور است آن كسي كه كلّش را روي دوش مردم ميگذارد. كسي كه زندگي اش را با دست رنج ديگران اداره ميكند. مينشيند و لو شده به نماز شب، به عبادت در گوشه ی مسجد بگذراند اما زندگیش را ديگران اداره بكنند؛ اين ملعون است. حديثي را در آن جمعه اي كه در اين رابطه صحبت ميكرديم خواندم كه آمد خدمت امام؛ امام حال فلان آقا را ازَش پرسيد، گفت: فلاني كجاست؟! عرض كرد: آقا، او دارد نماز ميخواند و عبادت ميكند. رفته در يك گوشهاي فقط عبادت ميكند. امام فرمود: زندگياش را كي اداره ميكند؟ گفت: برادرش كار ميكند و خرج او را ميدهد. امام فرمود: به خدا عبادت برادرش به مراتب ارزندهتر است از عبادت اين كه رفته نشسته يك گوشه و دارد نماز می خواند. « مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاسِ» آدم بايد اهل كار و تلاش باشد «وإِيَّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجَرَ فَإِنَّهُمَا يَمْنَعَانِكَ حَظَّكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ» بپرهيز و اجتناب كن از كسالت، از بيحالي، از بينشاطي، از افسردگي و پژمردگي، از تنبلي و بيعرضگي اجتناب كن. براي اين كه بي كاري و كسالت تو را هم از حضّ دنيا محروم ميكند، هم از از حضّ آخرت محروم ميكند. هم در دنيا محرومي، بدبختي، عقبماندهاي، هم در آخرت بدبخت و عقبماندهاي. بپرهيز از كسالت بپرهيز از بيكاري، بپرهيز از درجا زدن و اين نيرو را هرز رها كردن و هدر دادن. اين بيان ائمه ی ما هست بايد كار كرد. زمين در اختيار ماست معيشت ما در زمين است و از زمين بيرون ميآيد. نيروي انساني هم به لطف خدا فراوان است ما در اين كشور سي و شش ميليون مرد و زن، نيرويي كه البته عرض كردم سي و شش ميليون، سي و شش ميليون انسان داريم. اگر بخواهيم نيروهايي كه آماده ی فعاليت و كار هستند آن ها را آمار بگيريم يك سوّم این جمعيت ميتوانند فعاليت بكنند. فعاليت توليدي و مُثمر بكنند. و اگر يك سوم يعني بيش از ده ميليون انسان در اين كشور بچسبند به زمين، بچپسبند به توليد و بچسبند به تلاش چند وقت ما ميتوانيم خودمان را از این وابستگيها و از اين گرفتاريهايي كه داريم نجات بدهيم؟ امكانات نداريم؟ امكانات داريم؛ لكن امكاناتي كه يك قسمتش وابسته ی به اجانب است ما آن ها را بايد باز با ابتكار، اختراع به كار انداختن مغزها، به كار انداختن تخصصها، آن ها را راه بياندازيم و زمينه را از براي انشاءالله خودجوش شدن، خودكفاشدن و به خود تكيه كردن فراهم بكنيم. در اين رابطه برادران و خواهران، ببينيد چه كاري را ائمه ی ما تشويق ميكردند. ما دو نوع اقتصاد داريم:
يك اقتصادش همان اقتصادي است كه مطرود است و همه ی بيچارگيهاي خاورميانه، ملتهاي مستضعف اين منطقه از اوست؛ تكيه كردن به نفت. دوم:تكيه كردن به بازو؛ تكيه كردن، تکیه کردن به بازو؛ تکیه کردن به كار عملي؛ ببينيد روايات ما چقدر در اين رابطه جالب است. آمده خدمت امام صادق(ع) «دَخَلْنَا عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَائِطٍ لَهُ فَقُلْنَا جُعِلْنَا فِدَاكَ دَعْنَا نَعْمَلْهُ لَكَ أَوْ تَعْمَلْهُ الْغِلْمَانُ» »ديديم امام صادق در باغ دارد بيل ميزند آمديم سلام كرديم. گفتيم: آقا اجازه بده ما كمكت بكنيم ما بيل بزنيم يا بده به خدمه آن ها بيل بزنند. امام چي فرمود؟ قال: «لَا دَعُونِي فَإِنِّي أَشْتَهِي أَنْ يَرَانِي اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْمَلُ بِيَدِي وَ أَطْلُبُ الْحَلَالَ فِي أَذَى نَفْسِی » امام فرمود: بگذاريد مرا؛ رها كنيد مرا؛ من دوست دارم خدا مرا در اين حال ببيند. خدا در حالي مرا ببيند كه دارم با دست خودم كار ميكنم و روزي حلال طلب ميكنم؛ اين امام صادق است. امام موسي كاظم(علیه الصلاۀ و السلام) هم مشابه همين، منتها با يك خصوصيت ديگري. ميگويد: رفتم وارد شدم ديدم امام موسي كاظم دارد بيل ميزند عرق ميريزد؛ شديداً امام دارد عرق ميريزد. گفتم: آقاي اجازه بدهيد ما كمكت بكنيم شما داريد بيل ميزنيد؛ عرق ميريزيد؛ امام چي فرمود؛ ببينيد امام موسي كاظم چي ميفرمايد. فرمود كه يا علی - علي بنأبی حمزه از امام سوال ميكند- «یَا عَلِيُّ قَدْ عَمِلَ بِالْيَدِ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَ مِنْ أَبِي فِي أَرْضِه»آن كساني كه از من و پدر من بهتر بودند آن ها با دست شان كار ميكردند؛ به بازوشان تكيه ميكردند؛ زراعت ميكردند؛ باغباني ميكردند؛ توليد ميكردند آن ها. سوال كرد: وَ مَنْ هُوَ ؟! آن كساني كه از تو و پدرت بهتر بودند آن ها چه كساني بودند؟«فَقَالَ: رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ آبَائِي كُلُّهُمْ كَانُوا قَدْ عَمِلُوا بِأَيْدِيهِمْ وَ هُوَ مِنْ عَمَلِ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الْأَوْصِيَاءِ وَ الصَّالِحِين» جدم رسول الله، پدرم اميرالمومنين و آباء من همهشان با دست شان كار ميكردند؛ منتها با دست يكي قلم ميزند؛ يكي خياطي ميكند؛ يكي بافندگي ميكند؛ يكي بيل ميزند؛ يكي نقاشي ميكند؛ يكي در جبهه ميجنگند. هركسي با دست يك كاري انجام ميدهد؛ يكي اختراع ميكند. اين است مكتب ما، ما با داشتن یک همچنين رهبراني و با داشتن يك همچنين مكتبي، سرمايههاي معنوي و سرمايههاي مادي اين چنين عقبمانده، مانديم و امروز روزي است كه به بركت اسلام به بركت اين ذخاير خدا و اين نيروي انساني و رهبري اين رهبران بايد از آن بدبختی ها بيرون بياييم.
سال چهارم انقلاب است؛ برادران و خواهران جهاد سازندگي، اداره كشاورزي، مسئولين ستادهاي جنگ زدگان و همه ی نهادها و همه ی برادران و خواهراني كه ميتوانيد در اين رابطهها، در رابطه بريدن از شرق و غرب، بریدن از گندم آمریکا، برنج آمریکا، مرغ و تخم مرغ كجا، دام كجا، تلاش بكنيد؛ بكوشيد «نِعْمَ الْعَوْنُ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ» دنيا كمك خوبي است براي رسيدن به آخرت «نعم العون الدنيا علي التقوی» دنيا كمك خوبي است براي اين كه يك جامعهاي بتواند متّقي باشد. دنياي سالم، ثروت سالم، اقتصاد سالم، پشتوانهی تقوا است پشتوانه ی آخرت است. پشتوانه ی اسلام و حفظ ارزش هاي متعالي اسلام است ولذا خدا ميفرمايد «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» مسلمان ها خودتان را آماده كنيد.
اين روزها باز گوشه و كنار ديده ميشود بعضي از برادرها و بعضی از خواهرها زياد هجوم ميآورند تا يك جایی ميبينند يك روزنهاي باز شد كه چهار نفر، پنج نفر بروند آنجا كارمند بشوند فوري هجوم ميآورند كه ما را تأييد بكنيد؛ ما را اعزام كنيد؛ [اسم] ما را بنويسيد؛ ميخواهيم كار بگيريم. كار اين است برادر؛ كار،کار بالیَد است؛ كار با دست است. كار روي زمين است و جنگ با اين طبيعت؛ اين است كار؛ روي اين تكيه كنيد. تحصیل کرده های ما امروز همان طوري كه جوانهاي متعهد و انقلابی ما دارند نشان می دهند توی جهاد سازندگي توی روستاها توي اين گروه هایي كه مي روند فعاليت توليدي ميكنند دارند نشان ميدهند؛ بقیه هم بروند دنبال اين؛ خواهرهاي ما هم همينجور بروند دنبال كارهاي توليدي. چه بكنيم؟ كم است؟ امكانات نيست؛ دولت نميتواند امكانات در اختيارتان بگذارد؛ دولت کیه؟ دولت امکانات از کجا ............... آن را ده دست بگردانیم؛ نفر اول از همان يك لقمه، نفر دوم از همان یک لقمه، نفر دهم هم بخواهد از همان یک لقمه ارتزاق بکند؛ چی از آن یک لقمه می ماند. قيمتها مي رود بالا؛ سرسام آور ميشود؛ طاقتفرسا ميشود؛ نميتواند ملت تحملش را بكند. اما اگر تلاش كرديم يك لقمه را دو لقمه، دو لقمه را ده لقمه و صد لقمه كرديم کالا فراوان ميشود عرضه زياد ميشود تقاضا هماهنگ با عرضه ميشود طبيعتاً ارزاني و فراواني ميشود جامعه در رفاه زندگی می کند. بنابراين بايد ما روي اين كار فرهنگي بكنيم. معلّمين ما، مسئولين ما، كساني كه در رابطه ی با كارهاي فرهنگي، تبليغاتي، روابط عموميها ميتوانندكار بكنند؛ روي اين مساله كار فرهنگي بايد بكنند. يك جملهاي را من يك هفته ی جلوتر راجع به مرغ عرض كرده بودم؛ گفتیم: برادران روستايي شما صادركننده مرغ بوديد امروز نبايد وارد بكنيد. خود شما بايد با وارد كردن مرغ مبارزه بكنيد. ما نبايد بگوییم؛ ما اگر آمديم گفتيم: شما ده روز، دو ماه مرغ وارد نكنيد بعدش بتوانيد صادر بكنيد اين به نفع شماست. از اين برداشت سوء شد كه امام جمعه گفته به روستاييها مرغ ندهيد. انقلاب را روستاييها كردند. انقلاب را روستاييها حفظ ميكنند. جبهه را روستاييها تقویت ميكنند و نگه ميدارند؛ حالا ما بگوييم به روستاييها مرغ ندهيد. ما اگر گفتيم در رابطه با اين سياست جمهورياسلامي و خط و مشي طبیعی انقلاب است. به برادران عزيز ميگوييم: آي جوان هايي كه بي كاريد ديپلم را گرفتيد و توی خانهها نشستيد و كنار كوچهها و خيابانها پرسه ميزنيد عمرتان داره هرز ميرود، افسرده شدید، پژمرده شديد، بياييد بيرون، برويد دنبال كار، از صفر شروع كنيد. بنشينيد دنبال يك اختراع مغزتان را، بدن تان را به كار بياندازيد وقتي كشف بكنند شما يك مغز ارزنده ای هستيد، يك نيروي فعالي هستيد جذبت ميكنند. ببين گوشه و كنار اين مملكت بعضيها سال ها، سال ها تنهايي را، فشار را تحمل كردند اما از تلاش و كوشش در رابطه با انقلاب دست برنداشتند؛ قبل از انقلاب و بعد از انقلاب و هم اكنون.
شهرك ها، برادران مسئولين مهاجرين عزيز ما نگذارند اين نيروهاي عظيمي كه بعنوان مهاجر الان در اين شهرستان و شهرك ها زندگي ميكنند اين جور معطّل بمانند. اگر شده سنگي را از جايي به جاي ديگر ببرند ترتيبي بدهند كه سنگ را از اين كوه بكنند درآن جا بريزند و يك اُجرتي بگيرند كه نيروي شان هرز نرود؛ عمل بالید بايد در اين كشور ترويج بشود تبليغ بشود. عملاً نشان داده بشود كه تنها راه رهايي ما اين است كه مردم ما به كار بِالیَد و به جنگ با زمين و استخراج معيشت خودشان از زمين بچسبند.
«بسم الله الرحمن الرحيم»
«والعصر " إن الانسان لفي خسر " إلا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»
--------------------------------------------------------------------- خطبه ی دوم -----------------------------------------------------------------
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمین و به نستعین؛ الصلاۀ و السلام علی العبد المؤید ابی القاسم المصطفی محمد -صلی الله علیه و آله المعصومین و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین- والصلاۀ و السلام علی مولانا امیر المؤمنین و الحسن والحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد والحسن بن علی و الخلف الصالح المهدی - عج الله فرجه الشریف-
خطبه ی دوم اين هفته را از آنجايي كه مساله ی اصلي ما تا بيرون راندن عمال اجانب و بلكه پس از بيرون راندن عمّال اجانب تا پس گرفتن حقوق مردم مان مسأله ی اصلي ما هست در رابطه با جنگ صحبت بكنيم.
اولاً تشكر ميكنيم از اين برادران عزيز و ايثارگرمان كه دو سه روز قبل آن جور عاشقانه راهي جبهههاي حق عليه باطل شدند. چهل يا پنجاه نفر آن ها از محصلين مدارس اين شهرستان بودند. با همه ی علاقه شان به تحصيل و با توجه به اين كه ممكن است يك سال عمرشان در اين رابطه از كف برود آگاهانه تصميم ميگيرند از همهچيز دست بكشند به سوي جبهه، شهادت ميشتابند. درود بر عزيزان رزمنده ی ما. و عدّه ي زيادي چند روز است همين الان سرنماز جمعه هم آمدند؛ ميگويند از سپاه بخواهید از بسيج بخواهيد باز هم ثبتنام كنند؛ ما را بفرستند. ما عدهاي هستيم آماده ی رفتن به جبهه هستيم ما تا چنين انسان هاي متحول، تا چنين انسان هاي مؤمنِ عاشق شهادت داريم از هيچ قدرتي بيم و هراس نداريم [تکبیر نمازگزاران] عجب صحنه ی جالب و زيبايي است كودك 15ساله در جمع عزيزان رزمنده، پيرمرد 70 ساله، 90 ساله در جمع رزمندگان، صدر اسلام را از نو احيا كرديد. همين پدري كه الان در حضور شما اين اذان گرم و مؤثر را خواندند پدري هستند كه فرزندشان روحاني، همدوره و همطراز و هم سنگر؛ - اگر ايشان از من، از بنده قويتر نباشند- دارند خدمت ميكنند؛ خود ايشان در جبهه، در جهادسازندگي، نزديك ترين افراد به دشمن، برادران جهادسازندگي هستند چرا؟ چون اين ها هستند كه سنگر ميدهند اين ها هستند كه راه ها را براي پيشروي آماده ميكنند. اين ها هستند كه پشت تانكها و لودرها گاهيوقتها خاكستر ميشوند. يكي از بچه های شهر ما از برادران عزيز مان رجب بیکی پشت لندرور خاكستر شد. اين پدر- اصحابی- نجّار است با دستش كار ميكند. رها كرده؛ ماه هاست در جبهه در كنار جهادگران جبهه؛ هر زمان هم كه نياز به حمله و جنگ مسلحانه بشود اسلحه دستش ميگيرد همانند يك چريك ميجنگد. حتي نشستن پشت تانك [را] هم ظرف يكي دو ساعت ياد ميگيرد؛ اگر ضرورت پيدا بكند پشت تانك هم بنشيند. جبهههاي ما را اين عزيزان با آن ايمان و اخلاص شان اداره ميكنند، روحيه مي زنند. وقتي رزمندگان ما چشم شان به اين محاسن سفيد و اين چهره ی نوراني و آن صداي اذان و آن دعاي كميل و آن دعاهاي شب ها و نمازها، گوش شان ميشنود و ميبينند سراپا عشق و ايمان ميشوند سراپا شور و اميد ميشوند برادران و خواهران جبهه را فراموش نميكنيد كه هيچ؛ بايد در زندگيتان بهعنوان مساله اصلي ومهمترين مساله تلقي بشود. برادران و خواهران ستادي به نام ستاد پشتيباني جنگ از سوي جهادسازندگي تاسيس شده؛ چادری سر فلكه ی آزادي زدند؛ نيازمنديهاي خودشان را از طريق اطلاعيه، بلندگو اعلام ميكنند، انشاءالله شماها همكاري ميكنيد. بسيج و سپاه هم هر لحظه كه اعلام كردند براي نيرو، با آمادگي كامل، كساني كه توانايي دارند انشاءالله شركت بكنند.
مساله دوم: در اين هفته دو نفر از عزيزان ما شهيد شده بودند كه امروز روز هفتم يكي از آن ها و يكي از برادران به نام شهيد نريماني سرباز بوده و يكي معلّم، محمد بزرگمهر فرزنداني كه در محرومترين خانوادهها چشم به دنيا باز كردند و در شرايط بسيار سخت و دشواري تحصيل كردند. هنگامي كه بايد جامعه از وجود آنها بهره ميبرد عاشقانه بهسوي خدا شتافتند، شهيد شدند. جملهاي در اطلاعيه ی آموزش و پرورش بود خيلي جالب بود تنها چيزي كه خانه ی محمد بزرگمهر را تزیین كرده بود فقر بود؛ فقر. به خانوادههاي اين دو شهيد عزیز تبريك و تسليت عرض ميكنيم و به امام زمان و امام امت شهادت اين دو عزیز را تبريك و تسليت ميگوئیم.
مساله سوم: در اين روزها آمريكا عمّال خودش را پیاپی به خاورميانه، به منطقه و به كشورهايي كه مزدوران او در آن كشورها هستند سرازير كرده و اين نشانه ی وحشت آمريكا، وحشت عظيم آمريكاست از انقلاب اسلامي؛ برادران و خواهران شما مطمئن باشيد كه مطمئن هستيد آمريكا و شوروي با همه ی حيله ها و نيرنگها و با همه كلّه ها و مغزهايي كه به كار گرفتند براي ريختن توطئه و نيرنگ و مكر همان جور كه امامان فرمود هيچ غلطي نميتوانند بكنند و با دست خودشان به توانايي و همت مردم بيدار و مستضعف ما انشاءالله به زبالهدان تاريخ سرازير خواهند شد [تکبیر نمازگزاران]. همزمان نوكرشان به بُستان حمله ميكند همزمان با آمدن آن مزدوران و نوكران به منطقه، صدام به بُستان حمله ميكند. اين شيران بيشه ی ايران، اين فرزندان قهرمان قرآن و اسلام چگونه مردانه در برابر آن ها ميايستند و آن ها را پس ميزنند وآن چنان زهر يأس و نااميدي را به كام صدام و شاهحسين و ریگان ميريزند كه آن ها هفتهها راحتي را ازكف ميدهند. درود بر رزمندگان عزيزمان؛ البته شهداي زيادي داديم مجروحين فراواني داشتيم كه بايد براي مجروحين دعا كرد.
مسأله ی آخر كه بايد عرض بكنم مساله ی توزيع كالا هست؛ در رابطه با مسائل درونشهري. مسأله ی مرغ به لطف خداوند حل شد. كالاهاي منازل يك مقدار مسأله دارد چون مدتي بود مراجعه ميكردند به ما ميگفتند كه به ماها يخچال و چه و چه نميدهند. اولاً بايد توجه داشت در اين شرايط كالاها كم است بايدكم باشد طبيعي است ما در محاصره بهسر ميبريم. خيلي چيزهايش را بايد وارد بكنند نميخواهيم وارد بكنيم نميخواهيم بگيريم طبيعتاً بايد يك مقدار سختي بكشيم تحمل بكنيم و مردم ما بايد تحمل نداشتن يخچال و بعضي از كالاها را داشته باشند و بايد داشته باشيم. اما در عين حال كه اينچنين است اگر كالايي توليد ميشود طبيعي است بايد عادلانه توزيع بشود. بايد بر اساس اولويت توزيع بشود. كساني كه نياز بيشتري دارند بايد از اولويت بيشتري برخوردار باشند. ميدادند به كساني كه سال 60 ازدواج كرده بودند. البته اين يك ويژگي جالبي داشت اما در عين حال ما خرده خرده پيبرديم كه كار مطلوبي نيست. خانوادهاي كه ده سال قبل ازدواج كرده، 5 تا بچه دارد، مريض احيانا دارد به يخچال نياز دارد به او ندهيم ولي يك جواني كه ميتواند دو سال سه سال بدون يخچال زندگي بكند او برود يخچال بگيرد. برادران و خواهراني كه ازدواج كردند و از حالا به بعد اگر يخچال و لوازم منزل نصيب شان نشد بدانند كه بخاطر كساني است كه اولويت بيشتري را دارند، يخچال نصيبشان نشده. برادران انجمن اسلامي مسئولين مربوطه طول يكي دو هفته در اين رابطه نشستند فكر كردند و پريشب جلسهاي بود كه من هم در آن جلسه بودم و به لطف خدا تصميم گرفته شد كه بر اساس اولويت، كساني كه نياز دارند نيازهاي شان ضروري است اگر كالايي انشاالله توانستند وارد بكنند كه كالا هست كم هم نيست.......
«................افواجا فسبح بحمد ربك واستغفره انه كان توابا»
پروردگارا به محمد و آل محمد امام عزيز و بزرگوار ما را تا ظهور امام زمان حفظ بفرما، رزمندگان پرتوان ما را بر سپاهيان كفر پيروز بگردان، انقلاب اسلامي ما را متصل به انقلاب جهاني حضرت مهدي بفرما، قلب مقدس امام زمان ما را از ما خشنود بفرما، پروردگارا ظهورش را ظهور امام عصر را تعجيل بفرما.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
نماز جمعه [موضوع خطبه ی اول: قیام عاشورا، مقاومت در برابر توطئه ی محو اسلام و تسلیم نمودن رهبری]
- توضیحات
- منتشر شده در 30 اسفند 780
- نوشته شده توسط مدیر
شهید حجت الاسلام و المسلمین سید ابوالقاسم موسوی دامغانی [نماینده ی مجلس شورای اسلامی] خدمات خالصانه و گسترده ی خویش به مردم خونگرم شهرستان رامهرمز را پس از پیروزی انقلاب با فعالیت در سنگر نماز جمعه آغاز کرده و در مدت کوتاه حضور خویش، این جایگاه مقدّس را به پناهگاه اَمن مردم مظلوم و مستضعف آن دیار مبدّل نمودند.
آن چه در ادامه می آید خطبه های نماز جمعه ی این روحانی مجاهد و انقلابی می باشد که بر اساس قرائن موجود در تاریخ 1362/7/22 ایراد گردیده است. شایان ذکر است موضوع خطبه ی اول «قیام عاشورا، مقاومت در برابر توطئه ی از بین بردن اسلام و تسلیم نمودن رهبری» می باشد.
-------------------------------------------------- خطبه ی اول -----------------------------------------------
بسم الله الرحمن الرحيم
السلام علی الحسین و علی ألارواح ألتی حلّت بفنائک. ألسلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی أولاد الحسین و علی أصحاب الحسین.
السلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمین و به نستعین. الصلاۀ و السلام علی خیر خلقه و خاتم أنبیائه وأشرف بریّته، حبیبنا و حبیب إله العالمین أبی القاسم محمد «صلی الله علیه و آله المعصومین و لعنۀ الله علی أعدائهم اجمعین».
و بعد قال الله العظیم - أعوذ بالله من الشیطان الرجیم - «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ»
در خطبه ی اول اين هفته با توجّه به اين كه ماه محرم و ماه قيام اباعبداللهالحسين(علیه السلام) و امّت اسلامي ما با هيجان و شور خارجالوصفي كه از عاشورا و محرّم به ارث برده صحنههاي حماسهساز و حماسي را در دهه ی عاشورا و محرّم به راه مياندازد و اين چنين باشكوه فضاي ايران را سراسر عاشورا و كربلا ميسازد سزاوار است خطبه ی اوّل در همين زمينه و تحليلي به ياري خداوند در رابطه ی با نهضت اباعبداللهالحسين(علیه السلام) داشته باشيم.
اگر بخواهيم امروز از نهضت امام حسين، ما مردم ايران كه درون كربلا و در روز عاشورا زندگي ميكنيم درس بگيريم نظري كوتاه بايد به قبل از سال 60 هجرت بياندازيم و بايد به عبارت ديگر نظري به قبل از اسلام و طلوع اسلام و 23 ساله ی عصر پيامبر اسلام تا سال 60 هجري بياندازيم.
قبل از اسلام، ابوسفيان، ابوجهل و به عبارت ديگر بنياميّه بر تمام حجاز حاكم بودند و مقررّات جامعه ی حجاز در دست بنياميّه و ابوجهل و ابولهب بود. اين ها از بازار آشفته و وضع نابسامان آن روز، جاهليّت مردم آن روز، بتپرستي و شرك مردم آن روز و از فساد اخلاق حاكم بر مردم آن روز سوءاستفاده كرده بودند، بر تمام مقدّرات مردم تسلّط پيدا كرده بودند. عصر تاريكي بود؛ عصر وحشتناكي بود؛ عصر بدبختي و سيهروزي بيچارگان و محرومان آن دوره از تاريخ بود؛ سراسر دنيا؛ هيچ روزنه ی اميدي در دنيا نبود؛ تا اين كه بحمدالله و با اراده ی خدا پيامبر ما مبعوث به رسالت شد؛ روزنه ی اميد دميد. با طلوع اسلام و شعارهاي رهايي بخش و الهي اسلاميِ اسلام و قرآن، مايه ی اميد در سراسر دنيا به وجود آمد. شعار توحيد، شعار وحدت كلمه در سايه ی شعار توحيد، شعار پرستش خدا و بريدن از بتها و طاغوتها، اين شعار در دنياي انسان هاي محروم به سرعت پيش ميرفت و جاي باز ميكرد و طرفدار پيدا ميكرد. هركسي كه شعارهاي اسلام را ميشنيد از محرومان و مستضعفان عالم سرازير مكّه ميشد و با عشق و سوز و گداز خارجالوصفي دعوت پيامبر را لبيك ميگفت.
كمكم بنياميّه، رباخواران، سردمداران، احساس خطر كردند. 13 سال در مكّه و 10 سال در مدينه تا فتح مكّه در برابر پيامبر و اسلام ايستادند. سردمدار همه ی جنگ هايي كه عليه اسلام و پيامبر راه ميافتاد ابوسفيان بود و بنياميّه بودند و آن دودمان پليد و پست بودند. در جنگ احد، شما همه شنيديد مكرّر كه هند جگرخواره مادر معاويه با حمزه سيدالشهداء چه كرد؛ در بدر و ساير جنگ ها هم اين ها سردمدار بودند. اما در فتح مكه اين ها عاجز شدند؛ به زانو درآمدند و سقوط كردند و با يك چرخش منافقانه اين ها زير پرچم اسلام قرار گرفتند. بنياميّه كفر خودشان را، بنی امیّه کفر خودشان را زير چتر تظاهر به اسلام پنهان كردند. معاويه، ابوسفيان، دار و دسته ی بنياميّه، همه ی اين ها تظاهر به اسلام كردند؛ كفر خودشان را زير تظاهر به اسلام پنهان كردند. مترصّد بودند تا اين كه فرصت دست شان بيايد؛ كينه ی عجيبي پيدا كرده بودند نسبت به اسلام و نسبت به رهبري اسلام.
يك كلمه اينجا بايد به شما عرض بكنم بنياميّه و همه ی رباخواران و سرمايهداران بتپرست آن روز سيلي ای كه خورده بودند از اسلام خورده بودند و رهبري اسلام. خوب ميدانستند كه اين ضربه را از اسلام خوردند و از رهبري اسلام؛ كينهاي كه در دل داشتند از اين دو عنصر بود: يك، اسلام؛ دو، رهبري اسلام. همهروزه و همه شَبِه، اين ها جلسات سرّي و محرمانه داشتند، مترصد بودند فرصت دست شان بيايد. وقتي كه پيامبر اكرم اين خطرها را احساس ميكند آينده ی اسلام را با معرفي رهبري آينده در غديرخم و در وصايايش تضمين ميكند؛ مسلمان ها را متوجّه اين خطر ميكند؛ اما دشمن در كمين است.
بعد از رحلت پيغمبر اكرم، اولين فرصت به دست دشمن ميآيد؛ من سعي ميكنم خيلي فشرده اين قسمت را ردّ شوم. سقيفه ی بنيساعده؛ در سقيفه ی بنيساعده يك توطئه ی بزرگ و عظيم ريشهداري كه از كينه وكفركفّار بتپرست عصر جاهليّت ريشه ميگرفت شكل گرفت و با شكل گرفتن اين توطئه اميرالمؤمنين، رهبر آينده ی مسلمين منزوي شد. با انزواي رهبري آينده ی اسلام و مسلمين فرصت تا حدودي غيرمستقيم به دست بنياميّه افتاد؛ كمكم شعارهاي اسلام تغيير كرد؛ شعار وحدت، جاي خودش را به شعار تفرقه داد؛ شعار مساوات و برابري و برادري جاي خودش را به شعار اختلاف طبقاتي و قبيلهاي و طايفهاي داد. عصر عُمَر اختلاف طبقاتي و قبيلهاي و طایفه ای شروع شد و كمكم بنياميّه فرصت پيدا كردند ميداندار بشوند. زمان عمر، معاويه با اين كه تا سال فتح مكه - هشتم هجرت پيامبر- پرچمدار كفر بوده، زمان عمر بهعنوان والي شام از طرف خليفه ی دوم مأمور ميشود؛ استاندار شام ميشود. معاويه با آن كينه و عداوتي كه داشته، با آن كفر پنهانی كه داشته از روز اول به عنوان يك نقشه و به عنوان يك گام به سوي اهداف ديرينه اين پُست را قبول ميكند. معاويه [به] شام ميرود و آن می کند كه در طول سی و هشت ساله ی استانداري و پادشاهياش و فرمانروائيش كرد.
دو كار را ميخواستند انجام بدهند؛ خوب دقت كنيد؛ البته در نهايت بايد گفت يك كار. بني اميّه هدف شان اسلامزدايي بود؛ سيلي را از اسلام خورده بودند ميگفتند: بايد كاري كرد كه اسلام از صحنه خارج بشود؛ تا اسلام مطرح باشد ما نميتوانيم بر مسلمان ها سلطه پيدا بكنيم. طبيعي است تا رهبري اسلام در ميان مسلمين پايگاه داشته باشد و بتواند مسلمين را رهبري كند، اسلام در صحنه هست. اولين كاري كه بايد كرد اين است كه رهبري مسلمين را باید منزوي كرد. تمام تلاش شان [را] به اين متمركز كردند كه اهلبيت را بدنام کنند، متهم كنند، منكوب كنند و از صحنه ی اجتماع مسلمين و از دل مسلمين بيرون بكنند؛ در اين زمينه خيلي هم توفيق بدست آوردند. اين فصل از تاريخ ميگذرد. اسلامزدايي در شكل عداوت و دشمني با اميرالمؤمنين، عداوت و دشمني با اهلبيت عصمت و طهارت، در قالب جعل حديث، دروغپردازي و متّهم كردن امیر المؤمنین و امام حسن و اهلبيت. تا توانستند با تبليغات، تا توانستند با جوّسازي، بعدش با شهادت. 25 سال آن چنان بر اميرالمؤمنين گذشت؛ 4 سال درگير جنگ بود با معاويه و با توطئههاي معاويه. بعد نوبت به امام حسن رسيد؛ اين ها را شما ميدانيد؛ رسيد به سال شصتم هجرت و معاويه به جهنم رفت. اين تاريخ، تاريخ چندين ساله كه تمام همّت بر محو اسلام بوده، بر حذف اسلام بوده و بر به انزوا كشاندن رهبري اسلام بوده، اين تاريخ گذشته؛ حالا نوبت به امامحسين رسيده و نوبت به يزيد رسيده.
تمام هدف بنده امروز در اين خطبه اين است كه اين فصل از بحث را بتوانم براي برادران و خواهران روشن بكنم تا بتوانيم نتيجه بگيريم. نوبت به امامحسين كه ميرسد خطّ همان خطّ است؛ شيوه همان شيوه است؛ ابزار و وسايلي كه آن ها به كار گرفتند براي ادامه ی سلطه و حاكميّت همان است؛ محو اسلام، حذف اسلام و به انزوا كشاندن يا از صحنه خارج كردن رهبري. اوّلين كاري كه يزيد بن معاويه مي كند اين ها را شنيديد، ممكن است بگوييد: داره تكرار ميكند؛ تكرار واضحات هم ميكند. بله؛ ميدانم دارم تكرار ميكنم؛ تكرار واضحات هم هست؛ اما اين تكرار واضحات ضروري است.
اولين كاري كه ميكنند ميخواهند ارزان تمام كنند؛ حاكميّت پيدا كنند؛ شيوه را ادامه بدهند؛ اسلام را از صحنه خارج بكنند؛ خيلي هم براي بنياميّه و يزيد گران تمام نشود. ميگويند: تنها مانع سر راه ما براي حاكميّت بر مسلمان ها حسينبنعلي است؛ بايد اين مانع را به يك صورتي از سر راه برداشت. اوّلين كاري كه بايد كرد براي برداشتن اين مانع، پيشنهاد بيعت است. اگر حسينبنعلي بيعت را بپذيرد فبهاالمراد. بيعت را پذيرفته؛ بزرگ ترين مانع از سر راه برداشته شده؛ ارزان هم تمام شده و ديگر كار رهبري صحيح مسلمين به پايان رسيده.
آخرين سنگري كه از رهبري باقيمانده، رهبري اسلام كه بنياميّه اَزَش وحشت دارند، حسينبنعلي است. حسينبنعلي را هم با بيعت به سازش كشاندند در برابر خودشان، به تسليم واداشتند، ديگر سنگري نيست و ديگر مزاحم و مانعي سر راه يزيدبنمعاويه و بنيامّيه وجود ندارد. امّا آن ها از دو چيز غافلند: يك: از عشق و ايمان امامحسين به اسلام غافلند و دوم: از آگاهي امام حسين (علیه السلام) به معناي شهادت. آن ها از اين دو چيز غافل بودند.
مسأله ی بيعت طرح ميشود. يك طرف يزيدبنمعاويه ميخواهد بيعت بگيرد، مسلّط بشود. طرف مقابل حسينبنعلي است. حسينبنعلي اين جا امر خودش را دائر بين دو مسأله ميبيند. حتماً يزيد دستبردار از حسين نيست؛ يزيد يا بيعت ميگيرد يا ميكُشد. اصلاً غير از اين دو چيز امكان ندارد وجود داشته باشد؛ يا بيعت ميگيرد و يا ميكُشد. حسينبنعلي چه بكند؟ با ايماني كه به اسلام دارد؛ با عشقي كه به اسلام دارد كه از شعار حسينبنعلي و اين سخن حسينبنعلي فهمیده ميشود وقتي مروان حَكَم به امامحسين ميگويد: آقا؛ يزيد قدرت دارد؛ یزید سلاح دارد؛ يزيد اين همه ثروت دارد؛ شما اسلحه نداريد؛ كسي نداريد؛ بيعت كنيد؛ خون خودتان را هدر ندهيد. امام حسين يك جمله اين جا ميفرمايد. ميفرمايد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ» مروان حَكَم چه چي ميگويي؟! خبر مرگ اسلام را به من ميدهي «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ» من بيعت كنم!! با بيعت كردن من فاتحه ی اسلام خوانده ميشود؛ چگونه من بيعت كنم؟! ميبيند يك طرف بيعت است و با بيعت، مرگ اسلام؛ يك طرف قتل. امام حسين كه نميتواند شاهد مرگ اسلام باشد؛ امام حسين كه نميتواند شاهد محو اسلام باشد؛ امام حسين وقتي كه ببيند اسلام يك طرف؛ او و اهلبيتش و جوانانش و هرچه كه دارد يك طرف. ميگويد: همه بايد قرباني اسلام بشوند؛ اسلام بماند «إن كان دين محمد لا يستقم الا بقتلي فیا سیوف خذینی» همه ی ما كشته ميشويم امّا اسلام بماند. خُب حالا مسأله به اين جا ميرسد. امام آگاهانه روز اول در مدينه تصميمش را گرفته، قتل را انتخاب ميكند؛ بيعت را رد ميكند «إن لم يكن لی ملجأ و لا مأوی لمابایعت یزید بن معاویه» آگاهانه امام بيعت را رد مي كند، نميپذيرد و مرگ را انتخاب ميكند. مرگ به عنوان يك ابزار و به عنوان يك وسيله.
برادرها و خواهرها خوب لطف كنيد. امامحسين روز اول در مدينه قتل را انتخاب کرد؛ مرگ را انتخاب كرد به عنوان يك وسيله. اما حالا كه من ميخواهم مرگ را انتخاب بكنم و من كه ناگزيرم بيعت نكنم و نبايد بيعت كنم زيرا «يأبى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت» خدا نميپسندد؛ رسول خدا نميپسندد؛ مؤمنين نميپسندند؛ پس، از مرگ به عنوان يك وسيله بايد حدّاكثر استفاده را بكنم. امام، آماده شهادت است. امام بهسوي شهادت دارد ميرود و حالا كه امام نميخواهد بيعت بكند و نبايد بيعت بكند بايد به سوي شهادت برود اين جا بايد امام چه بكند؟ اين جا امام حالت تهاجمي ميگيرد. يزيد ميخواست امامحسين را به سازش بكشاند؛ اگر نشد به قتل برساند؛ قتلي خيلي ارزان و كمخرج.
در مدينه امامحسين را شهيد بكند، دردسر و گرفتاري فراوانی براي يزيد پيش نيايد. امّا امامحسين به عنوان يك رهبر آگاه ميداند اگر در مدينه شهيد بشود آن هدفي كه دارد تأمين نميشود. از يك طرف بايد از بيعت فرار بكند؛ بايد كاري بكند كه فرصتهاي جديدی به دست بياورد براي رساندن پيام خودش و رسيدن به هدف خودش، از يك طرف و از طرف ديگر از شهادت هم به عنوان يك وسيله بزرگترين استفاده را بكند. خب امامحسين با آن رهبري آگاهانه، آن نقشه ی زيبا را ميكشد، آن جور حركت ميكند كه شما شنيديد و خود ما هم گفتيم. وقتي به سوي شهادت ميرود بايد يك كساني همراه امامحسين باشند كه تمام سختيها، تمام تلخيها، تمام گرفتاريها را ببينند؛ جنايات يزيد را لمس كنند؛ همه ی توطئهها را از نزديك باهاش آشنا بشوند؛ موضعگيريهاي امامحسين را لحظه به لحظه بشنوند؛ ببينند؛ لمس كنند؛ ضبط كنند؛ حفظ كنند؛ بمانند.
امامحسين آگاهانه وقتي به سوي شهادت ميرود و حالت تهاجمي ميگيرد. آدمي كه آماده ی شهادت ميشود ديگر باكي ندارد؛ ديگر واهمه ای ندارد. امامحسين حالت تهاجمي؛ هجوم ميكند به يزيد، هجوم تبليغاتي، تهاجم رواني. هم رواني هجوم ميآورد به يزيدبنمعاويه و بنياميّه، هم تبليغاتي و هم فيزيكي.
امّا تبليغاتي؛ حركت آن چناني امامحسين، خودش جَوّ درست ميكند عليه يزيد و به نفع امام حسين؛ آمدنش به مكّه ادامه ی همين حركت است؛ ماندنش در مكّه ادامه ی همين حركت است؛ سخنرانيها و نامهها ادامه ی همين حركت است؛ امام دارد تبليغ ميكند عليه يزيد، در آن مقطع بنياميّه را افشا كند، رسوا كند و اهداف خودش را به مردم بشناساند؛ از يك طرف امّت اسلامي را آگاه بكند عليه دودمان بنياميّه و عليه يزيد؛ تا ميتواند سعي بكند به همراه اين كاروان يك عناصري را بسيج بكند، راه بياندازد به عنوان ابزار؛ آن ها به نفع نهضت امامحسين تبليغ بكنند؛ حركت بكنند؛ خانوادههاي آن ها، شهرهاي آن ها، قبيلههاي آن ها، طايفههاي آن ها. آن ها به دنبال شان حركت بكنند و امام فرصتي بدست بياورد كه از آن فرصت حداكثر استفاده را به نفع اسلام بكند. خب از يك توطئه كه در مدينه قرار بود شكل بگيرد امام شبانه نجات يافت و به مكّه آمد.
توطئه ی دوم در مكّه بود. امامحسين با آن رهبري صحيح و خروجش در روز هشتم ذي حجه از مكه، از آن توطئه هم توانست نجات پيدا بكند. توطئه اين بود كه باز در مرحله ی دوم كه يزيد موفّق نشده امامحسين را به سازش بكشاند و بيعت بگيرد در مكّه، به صورت ترور چند نفر را بفرستد كمين كنند و حسينبنعلي را ترور كنند. بعد هم بگويد: يك عدّهاي رفتند و امامحسين را در مكه كُشتند؛ تمام شد و رفت. امامحسين اين توطئه را متوجه ميشود. روز هشتم در آن فرصت بسيار حسّاس، حاجيها به طرف عرفات ميروند و امامحسين به طرف كربلا ميآيد. دنیا را زیر و رو می کند؛ ميآيد كربلا.
زمينه در كوفه با فرستادن مسلم مساعد شده؛ با نامههايي كه مردم نوشتند؛ با نامههايي كه خود امامحسين نوشته؛ كوفه، بصره،كجا و کجا. از نظر تبليغاتي و از نظر رواني زمينه آماده شده؛ اما از نظر اين كه روحيّهها روحيّههاي شهادتطلبي شده باشد، نه؛ بايد كار ميشد، آماده نشد.
امامحسين راه كوفه را پيش گرفت براي اين كه حالا كه دارد به طرف شهادت ميرود آن چنان شهيد بشود و آن روز شهيد بشود كه شهادت به عنوان يك ابزار و وسيله تا ابد در تاريخ، اين شهادت ثبت بشود. در و ديوار عالم، نقطه نقطه ی اين حركت را، كلمه كلمه ی سخنان امام حسين را، همه ی موضعگيريهاي امامحسين را و همه ی توطئههاي دشمن را، تاريخ درون خودش ثبت كند. امام حسين با اين بينش و با اين آگاهي، آگاهي به توطئههاي دشمن و اين كه دارد به سوي شهادت پيش ميرود بهطرف كربلا آمد. يزيدبنمعاويه راهش را دارد ادامه ميدهد.
ميرسيم به كربلا؛ باز ميبينيم حرّبنيزيد رياحي که وقتي ميآيد به امامحسين ميگويد که من مأمورم؛ شما يا بيعت كنيد يا شما را به كوفه بِبَرم. امامحسين را ميخواهد به سازش بكشاند؛ اول به سازش بكشاند. در هر مرحله ای اين امام را به سازش بكشانند به نفع يزيد است. شب عاشورا هم به سازش بكشانند به نفع يزيد است. صبح عاشورا هم به سازش بكشانند به نفع يزيد است.
تمام همّت یزید اين است كه اگر بتواند حسين را به سازش بكشاند و تمام همّت امام حسين هم اين است كه در برابر يزيد تسليم نشود و با يزيد سازش نكند. امامحسين ردّ ميكند. امامحسين را در يك سرزميني كه بدون آب و علف بوده، به امر عبيدالله زياد وادار ميكنند كه منزل بکند؛ خيمه بزند. امامحسين در كربلا خيمه سر و پا ميكند. هر روز كه ميگذرد مكاتبات ادامه دارد؛ مراسلات ادامه دارد بين عبيدالله بن زياد و افسرانش؛ لشکر ميفرستد؛ عمرسعد را ميفرستد؛ شمر را ميفرستد؛ ديگري را ميفرستد؛ دیگری را می فرستد؛ سی هزار نفر سپاه برای هفتاد و دو نفر. روز هفتم مثل امروز كه ميشود، امروز نامه ميآيد كه آب را به روي اهلبيت امامحسين ببنديد. هدف چه چيه است؟! هدف به زانو درآوردن امامحسين است. هدف به سازش كشاندن حسينبن علي، بچههاي او، كودكان شيرخواره ی او، زنان او زجّه بزنند؛ ناله بزنند؛ حسينبن علي بيتاب بشود؛ نتواند مقاومت كنند؛ زن ها و بچّهها مقاومت شان را از دست بدهند؛ حسينبنعلي وادار بشود بگويد: پذيرفتم. سه روز محاصره ی اقتصادي، بستن آب به روي زن و بچهی امامحسين ادامه پيدا ميكند اما امامحسين آن روح سازشناپذير و قاطع امامحسين در برابر يزيدبنمعاويه و توطئههاي او و اين تصميم های شيطانياش، پولادينتر ميشود. شب عاشورا ميشود؛ غروب عاشورا.
غروب تاسوعا، عمرسعد با مأموريتي كه پيدا ميكند به خيام حرم اباعبدالله حمله ميكند. اين جا زينب(سلام الله علیها) در ميان خيمه ی امام زينالعابدين است؛ جَون در خيمه ی بغل دستش است. يك مرتبه آقا ميفرمايد: ابالفضل ببين اين ها چه كار دارند. تا حضرت ابالفضل ميآيد عمرسعد ميگويد: كه بله ما آمديم كه يا حسينبنعلي تسليم بشود و يا حسينبنعلي را بكشيم. هدف، تسليم كردن حسينبنعلي است؛ به سازش كشاندن حسينبنعلي است.
در اين جا امامحسين فرياد ميزند كه ما هرگز تسليم نخواهيم شد؛ چيزي كه نشدني است، اين است؛ ما تسليم نميشويم؛ ما آماده ی قتليم؛ ما آماده ی شهادتيم؛ براي شهادت خودمان را مهيّا كرديم امّا اباالفضل امشب را از اين ها مهلت بگير. بعد حضرت ميفرمايد: روشن بكن كه يك وقت فكر نكنند ما برای این که یک شب می خواهیم زنده بمانیم از این ها مهلت میگیریم. بگو: ما امشب می خواهیم مناجات کنیم؛ با خدا راز و نیاز کنیم؛ امشب را مهلت بدهید. این پيشنهاد پذیرفته میشود اما موکول میشود به فردا.
فردا ميشود روز عاشورا؛ روزي كه بايد تصميم بگيرند. شب عاشورا، خوب دقت كنيد.
امامحسين در اين جا، شب كه ميشود به اصحابش ميفرمايد؛ خطبهاي ميخواند، خطبهي طولاني، مفصّلي. حمد و ثناي پروردگار ميفرمايد؛ بعد می فرماید که اصحاب من، من بيعتم را از شما برداشتم. اين ها با من كار دارند؛ شما دست اهل و عيال تان را بگيريد و از معرکه بيرون بروید. چراغ را هم خاموش ميكند.
بعضيها ميروند امّا وقتي چراغ را روشن ميكنندآن پولادهاي آبديده، آن مؤمنين آگاه و مخلص و شهادتطلب، آن ها كه به مرحله ی اطمينان نفس و اطمينان قلب رسيدند كه خدا «يا ايتها النفس المطمئنه» بِهِشان ميفرمايد؛ آن ها ماندند. امام رو كرد به حضرت اباالفضل كه شما هم برويد؛ به حبیب بن مظاهر، به عابس، به علياكبر، شما هم برويد. با يك فرياد، همه فرياد برآوردند: آقا ما كجا برويم؟! شما را تنها بگذاريم و ما از اين جا برويم؟! كجا برويم؟! اي كاش ما هزار جان داشته باشيم فداي شما بكنيم؛ ما ميمانيم. بعد امامحسين فرمود كه من اصحابي نيكوكارتر، پاكتر و باوفاتر از شما را نديدم. اصحاب خودش را ستود؛ ستايش كرد؛ تعريف كرد و بعد فرمود كه اصحاب من بدانيد كه فردا يك نفر از ما باقي نخواهد ماند. من در اين جا يك مطلب را براي شما بيان كردم و آن اين بود كه هدف دشمن اين بود كه با ارعاب با تهديد با اين كه تو را ميكشيم با اين كه خانه ی اهل و عيالت را خراب ميكنيم امامحسين را به سازش بكشاند و اَزَش بيعت بگيرد و دوّم اين كه شهيد بكند. امّا امامحسين حالت تهاجمي گرفته، حالت تهاجمي اصحاب امامحسين را از اين جا خوب توجه كنيد تا انشاءالله به نتيجه برسيم.
همه ی اين ها كه همراه امام بودند، همه ی اين ها شب عاشورا به نتيجه ی كار، خوب آگاه شدند. فردا همه شهيد ميشوند؛ اين هايي كه ماندند مطمئنند صددرصد فردا شهيد خواهند شد. امام فرمود: برويد توی خيمههاي تان؛ هركدام مشغول مناجات و راز و نیاز و كارهاي شخصي خودتان بشويد و برويد سلاح تان را آماده كنيد. خوب توجه كنيد. اين نكته خيلي قابل توجه است. رفتند درون خيمهها؛ اوّلين كاري كه كردند، نشستند اسلحههاي شان را تميز كنند. هفتاد و دو نفرند؛ كودك شيرخواره در ميان شان است؛ پيرمرد محاسن سفيدی كه ابروهاش توی چشمش ريخته در ميان شان است؛ قاطع و مصمّم، تزلزل ناپذير. شب عاشورا هفتاد و دو نفر مرد كوچك و بزرگ؛ شصت و سه نفر زن و دختر.
نشستند اسلحهها را تميز كردند. جَون غلام ابوذر در ميان خيمه ی خودش نشسته بود. ايشان در امر تسليحات وارد بود. شروع كرد شمشيرها را صيقل دادن، آماده كردن و امام او را مأمور كرد: بُرو تو به امر شمشيرها بِرَس. حضرت سركشي هم ميكرد؛ راه افتاد آمد خيمه ی جَون؛ ببيند كه جَون مشغول چه کاری است. دستور داد اسلحهها را آماده كند. بعد هم مشغول مناجات شد.
فردا صبح هم كه ميشود يكايك خدمت آقا ميآيند، اجازه ميگيرند، كفن ميپوشند، بعضيهاشان «كلاهخود»شان را در ميآوردند، زره شان [را] درميآوردند، عريان ميشوند، سلاح به کف می گیرند، به طرف دشمن می روند. اين حالت تهاجمي به سوي دشمن و به سوي شهادت است.
روز عاشورا همه ی آن چه كه بايد امامحسين ميگفت، گفته است. همه ی آن شيوههایي كه بايد به كار ميگرفت، گرفته است. همه آن امكاناتي كه بايد بسيج ميكرد و به همراه خودش به كربلا ميآورد، آورده است. همه ی حجّتها كه بايد بر دشمن و دشمنان تمام ميشد، شده است. حالا لحظهاي است كه ديگر امامحسين هيچ كار ديگري كه بايد انجام بدهد ندارد، الّا يك كار [است] و آن كار اين كه انتخاب شهادت به عنوان يك وسيله. امامحسين شهادت را انتخاب كرد. روز عاشورا آن كارواني هم كه با خودش آورده بود آن كاروان هم همراه او بودند به ميدان نبرد. اين جاست كه هضمش براي شما خيلي آسان ميشود كه هر چي از اصحاب امامحسين شهيد ميشدند چهره ی امامحسين گلگونتر ميشد. چرا؟ چون امامحسين آگاهانه به طرف شهادت ميرود؛ چون امامحسين آگاهانه به طرف شهادت آمده بود؛ ميدانست شهادت را؛ امامحسين ميشناسد. شنيديد كه امامحسين فرمود: «ما اولهنی الي اسلافي» چقدر من حرص و ولع دارم و دوست دارم كه اسلاف خودم را ملاقات بكنم مثل يعقوب كه دوست داشت يوسف را ببيند.
شهادت براي امامحسين ملاقات خداست؛ ملاقات پيغمبر است؛ شهادت، سرآغاز حيات و زندگي است. حيات جاودانه، امامحسين شهادت را با اين ديد و بينش انتخاب ميكند و با خون عليه يزيد هجوم ميبرد و با شهادت عليه يزيد هجوم ميبرد و شما ديديد در تاريخ که چگونه اين سلاح، این سلاح بُرَّنده و اين سلاح كارآ چگونه تمام سپاهيان يزيد و سلاح هاي يزيد و توطئههاي يزيد را نقش بر آب كرد و با شكست روبرو كرد و در نهايت حسينبنعلي(علیه الصلاۀ و السلام) از اين انقلاب و نهضت هفتاد و دو نفره پيروز به درآمد. يك صلوات مرحمت كنيد.
اما نتيجهاي كه بايد بگيريم. امروز همان روز است؛ دشمن در طول اين هزار و چند صد ساله ی اسلام و به خصوص چهار صد ساله ی اخير، همان برنامه ی صدر اسلام را اجرا كرده؛ عصر اسلام زدایی سیصد ساله ی قبل از انقلاب ما، حدود چهارصد ساله ی قبل از انقلاب ما. استكبار جهاني و دنياي غرب با تمام تجهيزاتش به سوي كشورهاي اسلامی و اسلام هجوم آورد؛ فرهنگ غرب را وارد كرد؛ اسلامزدايي را آغاز كرد؛ رهبري اسلام يعني مرجعيّت ديني را به انزوا كشاند؛ شعار اسلام منهاي سياست را، روحانيت را، با سياست چه كار دارد را و خيلي مسائل را مطرح كرد؛ اسلامزدايي.
آن دوره گذشت، انقلاب اسلامي پديد آمد. نقطه ی اميد در دنياي تاريك امروز آغاز شد. توطئهها هركدام پس از ديگري ادامه پيدا كرد. اوّل اين ها سعي كردند امام ما را به سازش بكشانند. شما همان قانون اساسي عصر طاغوت را قبول بكنيد، ما هم آن قانون را اجرا می كنيم. شما بيايید رژيم سلطنت را، شوراي سلطنتي را قبول بكنيد و چهها را. آن ها را شنيديد، من تكرارش نميكنم. در برابر همه ی اين ها امام ايستاد؛ امامِ سازش ناپذير، امامِ قاطع، مثل حسين، من بيعت نميكنم[تکبیر نمازگزاران] اوّل تلاش كردند به سازش بكشانند؛ مراحل زيادي نشد. مرحله ی دوم سعي كردند با نفوذ، نفوذ عوامل شان به انحراف بكشانند، نشد. مرحله ی سوم، كودتاها را آغاز كردند و ترورها را آغاز كردند و جنگ تحميلي را و تا به امروز رسيدند. امروز همان روز عاشورا هست كه ما داريم ميگذرانيم. خوب حواس تان را جمع كنيد؛ اما تفاوتهايي با آن روز دارد.
هواپيماهاي سوپر اِتاندارد و ناوگانهاي آمريكا در اقيانوس هند و در خليجفارس و مانورهاي ستاره ی درخشان و مانورهاي كجا و كجا، تمام اين ها تبليغات عليه ما، تهاجم عليه ما و ارعاب ما براي اين كه اگر بتوانند ما را به سازش بكشانند، اگر بتوانند تسليم بكنند. اين بزرگ ترين برگ برندهاي است كه استكبار جهاني بدست آورده؛ مثل همان شيوهاي كه يزيدبنمعاويه عمل نمود. اگر بتوانند انقلاب اسلامي را به زانو دربياورند، به سازش بكشانند، وادار به تسليم بكنند، خيلي براي استكبار جهانی ارزان تمام شده و آن ها خيلي بُرد بزرگي كردهاند و سعي شان اين است. جنگ را تحميل كردند؛ موشك بِزَن بر سر دزفول، بر سر انديمشك، كجا، كجا، بمباران بکن، به تنگ بياوری آن ها را، محاصره ی اقتصادي، به زانو دربيايند؛ فلج بشوند؛ تسليم بشوند؛ صلح تحميلي، آتش بس.
اما ما امروز سر اين دو راهي هستيم؛ برادرها و خواهرها؛ يا مرگ يا ذلّت، يا مرگ يا ننگ ابدي، يا انتخاب شهادت مثل حسينبنعلي و اصحاب حسينبنعلي يا اسارت و بردگي و ذلّت و محو اسلام براي هميشه. آن روز وقتي كه آن پيشنهاد را به حسينبنعلي (علیه الصلاۀ و السلام) می کنند، امامحسين يك مرتبه فريادش بلند ميشود: «هيهات من الذلّه» «هيهات من الذلّه» «هيهات من الذلّه» ذلّت از ما دور است « إن الدعي ابن الدعي قد ركزنی بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة» زنا زاده ی پسر زنا زاده، مرا بين دو امر مخيّر كرده؛ يا شهادت يا ذلّت، يا قتل يا شمشير، يا مرگ يا ننگ. ننگ از دامن ما دور است؛ ذلّت از دامن ما دور است.
امروز استكبار جهاني، اين امّت حزب الله و شهيد داده و شهيدپرور را، امام ما را، ما را، بين اين دو امر مخيّر كرده كه يا ما تن به ذلّت بدهيم؛ اگر بترسيم، اگر جا بخوريم، اگر مرعوب بشويم، تن به ذلّت بدهيم، ما را به سازش بكشانند. اگر بايستيم آن ها ميخواهند با شهادت ما بر منطقه تسلّط پيدا كنند.
اما عرض كردم يك تفاوت امروز با ديروز دارد. ديروز حسينبنعلي در يك محدوده ی كوچكي و در زمان كوتاهي كه نتوانست يك امّت حزباللّهي، مثل امّت حزبالله ما را داشته باشد به وجود بياورد. روز آخر هفتاد و دو نفر بيش تر از كودك و پيرمرد و جوان و نوجوان با او نبودند؛ امّا امروز ما دنيا را به همراه خودمان، دنياي ملّتها را به راه انداختهايم و داريم به همراه خودمان به سوي انشاءالله سقوط استكبار جهاني به پيش ميرويم و به پيش ميبريم و انشاءالله همان جوري كه امام مان فرمود: اگر آمريكا بخواهد وارد خليجفارس بشود ما آن ها را در اين باتلاق خفه خواهيم كرد و غرق ميكنيم و قبل از آن كه آن ها بخواهند ما را در اين جا با شكست روبرو بكنند، انشاءالله آن ها را براي هميشه از اين منطقه دست شان را كوتاه ميكنيم و نا اميدشان ميكنيم
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«وَ الْعَصْرِ - إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ - إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»
--------------------------------------------------------- خطبه ی دوم -----------------------------------------------------
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمین و به نستعین. الصلاۀ و السلام علی خیر خلقه أبی القاسم محمد «صلی الله علیه وآله المعصومین و لعنۀ الله علی أعدائهم اجمعین» الصلاۀ و السلام علی علی بن أبی طالب امیر المؤمنین و فاطمۀ الزهرا (علیها سلام) و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و الخلف الهادی المهدی «حججک علی عبادک صلواتک علیهم اجمعین».
درخطبه ی دوم تذكّراتي هست كه بايد به برادران و خواهران عرض بكنيم.
تذكر اول به مناسبت محرم و عاشورا. ما همهمان مرد و زن، پير و جوان بايد از عاشورا درس بگيريم. زيرا حسينبنعلي فرمود «لکم فیّ اسوه» من براي شماها اسوه هستم؛ الگو هستم؛ علياكبرِ امام حسين براي جوان های ما اسوه است؛ حبيببنمظاهر براي پيرمردهاي ما اسوه است؛ امامحسين براي رهبران ما اسوه است؛ غلام سياه - جون - براي محرومان و مستضعفان ما اسوه است؛ كودكِ شيرخواره براي كودكان، زينب(سلام الله علیها)، امّكلثوم، رباب، سكينه براي زنان و دختران، براي مادران و خواهران ما اسوه هستند. ما بايد به عنوان الگو به اهلبيت عصمت و طهارت تأسّي بكنيم. هم در روحيه ی ايثارگري و شهادتطلبي، هم در صبر و استقامت، مردان ما از عاشورا توشهاي كه با خودشان از محرّم، توشهاي كه با خودشان بيرون ميبرند، روحيّه ی استقامت، سازش ناپذيري، سازش ناپذیری و شهادتطلبي كه شهادت لقاءالله و لقاءرسولالله است و زنان ما صبر و استقامت و مقاومت در برابر گرفتاري و مصيبت. اين درسي است كه ما بايد از محرّم بگيريم؛ نهتنها اين درس را خودمان بگيريم، اين درس را به همگان بياموزيم. امروز رسالت ما اين است كه اين درس را به همگان بياموزيم.
آي عزيزاني كه اين جا هستيد؛ آي معلمين عزيز؛آي محصلين عزيز؛ آي همه ی آگاهان مؤمني كه اين جا نشستيد؛ به خدا امروز مسئوليّتسنگين است؛ مهم ترين تكليف اين است كه ما مردم مان را آگاه بكنيم؛ آگاه، عمق خطر را بفهميم؛ امروز اسلام در خطر است مثل زمان امامحسين؛ امروز اسلام در خطر است مثل 15خرداد و 22بهمن؛ حالا كه اسلام در خطر است، ما تكليف مان چی چيه؟ تكليف مان تكليف امامحسين است و مطمئن باشيد كه انشاءالله اين نوبت آن جوري كه يزيد موفّق شد در كربلا، آن كار را كرد؛ اين ها انشاءالله ناكام خواهند شد و موفّق نخواهند شد.
خب حالا ما ميخواهيم در برابر استكبار جهاني بايستيم؛ آن ها ميخواهند تنگه ی هرمز و منابع نفتي ما را تهديد بكنند؛ به اصطلاح تبليغات راه انداختند؛ هواپيماهاي شان بزند؛ ما را در فشار اقتصادي قرار بدهد؛ مثل اصحاب امامحسين كه آب را به روي شان بستند، واردات را به روي ما ببندند؛ هدف آن ها اين است كه واردات را به روي ما ببندند. آن ها ميخواهند با بستن واردات به روی ما، صادرات و واردات به روي ما، مارا به زانو دربياورند. تكليف ما چي چیه ؟ اصحاب امامحسين و ياران امامحسين چه كردند؟ اولاً كه موفّق نميشوند؛ ما ايستاديم در مقابل شان، همه ی ملّت ما در برابرشان ايستاده، اما اگر احياناً يك وقتي ديوانگی كردند و آن ها حاضر شدند تنگه ی هرمز به وسيله ی نيروهاي مسلّح ما بسته بشود و چراغ شان در دنياي غرب خاموش بشود، اگر اين ديوانگي را كردندآن وقت ما درون كشور بايد چه بكنيم؟ آيا تسليم بشويم يا استقامت؟ طبيعی است كه بايد استقامت بكنيم و اين حرف نيست، بايد خودمان را مهيّا بكنيم. این آگاهي می خواهد؛ اين آگاهي ميخواهد؛ بايد سر كلاس ها، روستاها، مساجد، روحانيّون محترم و همه و همه كه دست به قلم دارند دست به بيان دارند مردم را آگاه بكنند و روشن بكنند؛ اين مطلب اول.
دوم: ضمن اين كه آگاه ميكنيم نيروي دفاعي خودمان را هم بايد «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ» بايد خودمان را مجهّز هم بكنيم. طرح «لبيك»؛ آن روز هفتاد و دو نفر در طرح لبيك يا حسين ثبتنام كردند؛ آن روز هفتاد و دو نفر پولاد آبديده در طرح لبيك يا حسين ثبتنام كردند؛ امروز ببينيم در طرح لبيك يا حسين زمان چقدر ثبتنام ميكنند. در جلسهاي كه ديروز با برادران صحبت ميكرديم برادرانِ مسئولين وقتي كارت را آوردند به بنده دادند عرض كردم که اين كارت، كارت برائت از جهنم است و كارت مجوّز ورود به بهشت است؛ كارت عضويّت در طرح«لبيك». چون حرف كه نيست عمل است؛ كسي كه كارت را قبول ميكند آمادگي دارد هر نيمهشبي، هر ساعتي صدا زدند، فلاني؛ شما در سيستان و بلوچستان مثلاً يا در هرمزگان یا در کجا وجودت لازم است، بايد آن جا حاضر بشوي، بلادرنگ مثل حبيببنمظاهر که نامه ی امام حسين بِهِش رسيد فوری حركت كرد، حركت كنيم. اين كارتِ طرح لبيك، كارت برائت از جهنّم و ورود به بهشت است و ديروز اين جمله را از اميرالمؤمنين عرض كردم كه ميفرمايد «إِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَاب الجَنَّۀ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِه»درِ بهشت به روي تان باز [است] برويد، روي طرح كار بكنيد. عمق خطر را براي مردم آشكار بكنيد و بخواهيد که بيايند ثبتنام بكنند. انشاءالله از اين جمهوري اسلامي، ثمره ی خون شهداي كربلا و شهداي تاريخ اسلام و كربلاهاي امروز دفاع بكنند و انشاءالله زمينه ی نجات محرومان را در سراسر دنيا با اين استقامت و مقاومت فراهم بكنند كه ما مطمئنيم مردم مان اين كار را خواهند كرد و انشاءالله دشمن را ناكام و نااميد ميكنند.
مطلب سوم: خواهران؛ خانوادههاي محترم؛ اين قدر در جمعآوري و انباركردن كالاهاي غيرضروري حرص نورزيد؛ تلاش نكنيد؛ زندگيتان را ساده بكنيد؛ ساده زندگي بكنيد؛ صرفهجويي بكنيد. اين جنسهایي كه وارد ميشود، به بازار ميآيد، ارز خارج ميشود؛ ارز.
خون خارج ميشود از اين كشور تا فلان ظرف و فلان لباس و فلان جنس و فلان كالا وارد می شود؛ آن هم از اين خليجفارسی كه بعضي از كشتيهاي ما را ممكن است بزنند. اين هم را تبليغ بكنيد تا يك مقداري حرص و ولع مردم كمتر بشود؛ آن چه كه دارند نروند بخرند و دولت مجبور بشود ارز خارج بكند؛ وارد بکند. اگر ما ميخواهيم در برابر دشمن بايستيم يك سلاح اين است؛ دشمن ميخواهد ما را با بستن تنگه ی هرمز و جلوگيري از واردات به زانو دربياورد؛ ما با نان و آب، نان و آب را كه نميتوانند به روي ما ببندند؛ نان را كه نميتوانند از دست ما بگيرند؛ ميكاريم و ميدِرَويم و ميخوريم؛ آب هم همهجا وجود دارد؛ نان و آب داريم؛ با نان و آب زندگي ميكنيم؛ لباس را هم اگر شد از برگ درخت، از پوست حيوان، از علف استفاده ميكنيم؛ امّا زير بار ننگ شرق و غرب نميرويم[تکبیر نمازگزاران] .....................[ضبط صدا ناتمام می باشد]
مصاحبه با سردار سید محمد تقی شاهچراغی
- توضیحات
- منتشر شده در 19 اسفند 1391
- نوشته شده توسط مدیر
چند سالی است که فضای روستای حسن آباد دامغان معطر از حضور دو زائر گمنام سیدالشهدا (علیه السلام) گردیده است ؛ دو شهید میهمان، که قدم بر دیدگان مان نهادند و هنوز نیامده، مهرشان بر قلب مردمان ما نشست؛ اینک و در آستانه ی یازهمین سال نزول این هدیه الهی و جوشش چشمه ی نور در قهاب رستاق، درصدد برآمدیم با سردار سید محمد تقی شاهچراغی که در مراسم استقبال از این دو عزیز گمنام نقش اساسی را ایفا نموده اند؛ مصاحبه ای داشته باشیم و از انگیزه دست اندرکاران برنامه و خاکسپاری این دو شهید گمنام در روستای حسن آباد سئوالاتی داشته باشیم که علی رغم کمبود زمان ، با حوصله به سئوالات ما پاسخ دادند .
- جناب سردار ضمن تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار داده اید ؛ به عنوان اولین سئوال ، لطفاً با توجه به این که تدفین شهدای گمنام در یک روستا در آن سال ها کاری جدید بوده و یا این که به ندرت صورت گرفته بوده است؛ از علل به خاک سپاری این دو شهید عزیز نکاتی را بیان فرمائید.
بسم رب الشهدا والصدیقین؛ به نظرم همان طور که در سئوال شما هم عنوان گردید عوامل متعددی در این خصوص نقش داشته است که بنده به دو، سه مورد به طور خلاصه اشاره می کنم. به طور مسلم مهمترین عامل در اقدام به این کار، تأثیر معنوی فوق العاده حضور شهدای گمنام درمناطقی است که درآن جا به خاک سپرده می شوند، می باشد. به طور قطع این نکته یکی از علت های این کار بود، زیرا تصور ما بر این بود که انجام این کار موجب رشد فضای معنوی در منطقه خواهد شد که با توجه به شبیخون گسترده فرهنگی دشمن دچار مشکلاتی گردیده بود؛ گمان ما این بود که این حضور تأثیر خود را بر فضای دینی منطقه باقی خواهد گذاشت که همین طور هم شد و لازم است دوستانی که در این گونه مباحث تحقیق می کنند به این مسئله توجه نمایند. عامل دیگر که خیلی زیاد در به انجام رسیدن این حرکت نقش داشته است علاقه ی وصف ناشدنی مردم روستا به این کار بود که انصافاً هم در طی این سال ها این علاقه و میهمان نوازی مشهود بوده است و لازم است در ادامه تأکیدی در این خصوص داشته باشم. عامل سوم به ویژگی ها ی روستای حسن آباد برمی گردد زیرا با توجه به قدمت فراوان روستا و سکونت سادات در این آبادی و حضور بزرگان دینی و شهدای والا مقام زمینه این کار را مهیا می دیدیم .
- مراسم استقبال از شهدا چگونه صورت پذیرفت؟
بعد از درخواست های مکرر و پی گیری های متعدد در خرداد ماه سال 1380به ما اعلان کردند که جهت استقبال و تدفین بقایای پیکر دو شهید در روستای حسن آباد برنامه ریزی صورت پذیرد. طبیعی است که دریافت این خبر برای ما خیلی مهم بود و لذا از همان ابتدا شروع به برنامه ریزی کردیم تا بهترین استقبالی که مردم یک روستا می توانند از فرزندان عزیز خود داشته باشند، صورت پذیرد؛ لذا همه ی مردم از کوچک و بزرگ دست به کار شده و خود را برای مراسم آماده کردند تا این که روز موعود فرا رسید. عصر روز پنجم خرداد ماه سال یک هزار و سیصد و هشتاد بود که تشییع پیکر پاک این دو شهید در روستای حسن آباد در میان استقبال بی نظیر مردم صورت گرفت؛ استقبال مردم به گونهای بودکه جمعیت تا بیرون آبادی آمده بودند؛ حضور گسترده میهمانانی از شهر دامغان و روستاهای اطراف همراه با گروه موزیک سپاه، شور و حرارت خاصی به مراسم بخشیده بود و پیکر این دو شهید عزیز در میان حزن و اندوه و عزاداری و سینهزنی جوانان برای خاکسپاری به قبرستان روستا منتقل گردید . پس از انجام مراسم خاکسپاری برنامه عزاداری، مداحی و سخنرانی که با حضور پرشور و جالب توجه میهمانان و اهالی آبادی همراه بود در حسینیه روستای حسن آباد برگزار شد.
در ادامه نیز مراسم روز سوم، هفتم، اربعین و نیز سالگرد این عزیزان به پاس ارج نهادن به مقام والای شهیدان خصوصا این دو شهید والامقام به همت ستاد بزرگداشت شهدای گمنام و مساعدت مردم خصوصاً جوانان روستا برگزار شد.
- لطفا درباره انتخاب مکان دفن شهدای گمنام توضیح مختصری بدهید.
سئوال خوبی را مطرح کردید؛ همواره در جریان تدفین شهدای گمنام سئوال مهم ، پیرامون انتخاب مکان تدفین این شهداست زیرا مردم درشهرهای مختلف علاقه دارند که مقبره این عزیزان در بهترین نقاط قرار داشته باشد ، ما هم در خصوص این مسئله از همان ابتدا ذهن مان به قبرستان حسن آباد و مکان خاصی که در این قبرستان از گذشته برای مردم روستا از قداست خاصی برخوردار بوده است؛ معطوف گردید. اجازه بدهید درخصوص این مسئله مقداری توضیح بدهم. قبرستان روستای حسن آباد که در برخی نقل ها از این روستا به روستای سادات هم تعبیر شده است ، از قبرستان های قدیمی و با ویژگی ها ی خاص می باشد؛ این مزار با توجه به قبور سادات بزرگواری که به تدین و نیک نامی معروفند داری معنویت و روحانیت خاصی است. خیلی از افراد هم در مورد این قبرستان اعتقاداتی دارند و برخی از بزرگان دینی هم مطالب عجیبی را در این مورد نقل کرده اند. این از جهت قبرستان روستا؛ اما همان طور که اشاره کردم محل دفن هم که در بین مردم روستا به گذر گاه معروف می باشد از قدیم در نزد مردم دارای قداست خاصی بوده است به نحوی که مردم در بنای مخروبه ای که در این مکان قرار داشته است همواره چراغ روشن می کرده اند و حتی خبلی از متدینین با کفش وارد این مکان نمی شده اند و معتقد بوده اند که این جا مکان عبور یکی از امامان معصوم (ع) بوده است. آثار با ارزشی هم در نزدیکی این مکان بدست آمده است که یک نمونه آن قطعه سنگی است که درآن نام امامان معصوم تا امام هفتم (ع) درج شده بوده است .
- همان طور که فرمودید حضور شهید در یک منطقه دارای آثار و برکات بی شماری برای مردم آن منطقه می باشد ، سئوال ما این است، اگر هم اکنون بخواهید برآوردی در این خصوص داشته باشید ، می توانید به چه نکاتی اشاره نمایید.
بله؛ همان طور که انتظار می رفت و این هم خود از الطاف الهی است از همان ابتدا مرقد مطّهر این دو شهید مورد توجه مردم قرار گرفت به صورتی که خیلی از مردم وقتی برای زیارت اهل قبور بر سر مزار می آیند ابتدا بر مرقد این دو شهید حاضر می شوند و بعد به سراغ عزیزان خود می روند. هم اینک توجه و اعتقاد به مزار این دو شهید عزیز به صورتی گسترش پیدا کرده است که ما با نذورات و توسل و مسائلی از این قبیل مواجه هستیم و نه تنها برای مردم روستا بلکه برای مردم روستا های همجوار نیز تبدیل به مأمن و پناه گاهی مطمئن گردیده است و این در حالی است که مرقد پاک شهیدان زیادی در این روستا ها قرار دارد .
- برنامه های آتی شما برای استفاده هر چه بیشتر از این فضا جهت گسترش فرهنگ دینی و شهادت چیست ؟
ستاد بزرگداشت شهدای گمنام بلافاصله پس از مراسم تدفین و به منظور ایجاد احداث بنای یادبود و فضای مناسب جهت انجام کار های فرهنگی در محل مقبره این دو شهید عزیز، نقشه ای را آماده کرد و اقدام به تخریب کامل بنای مخروبه ی قدیمی نمود و با توجه به امکاناتی که مهیا شد ، فضایی به مساحت 120 متر مربع احداث و امکاناتی هم چون آب و برق و صوت ... نیز بدان اضافه گردید. هدف ما از همان ابتدا این بود که با توجه به موقعیت بنا به جهت قرار گرفتن در مسیر جاده شمال به جنوب کشور ( دامغان – اصفهان) شرائطی مهیا گردد تا مسافرینی که در این مسیر نیز تردد می کنند از فضای معنوی این مکان استفاده نمایند که با عنایت خداوند متعال هم اکنون مسافران زیادی به زیارت این دو عزیز گمنام نائل می شوند. این را هم اضافه نمایم که حضور این دو شهید گرانقدر فرصتی را فراهم کرده است تا برنامه های فرهنگی در طول سال مانند عصرهای پنجشنبه، شام غریبان حضرت سیدالشهدا(ع) و مناسبت های دیگر در جوار مرقد این دو شهید برگزار شود .
- با تشکر از این که در این مصاحبه شرکت کردید و با آرزوی توفیق برای جنابعالی جهت گسترش هر چه بیش تر فرهنگ ایثار و شهادت.
سخنان شهید موسوی دامغانی در جمع بستگان [صوت و متن]
- توضیحات
- منتشر شده در 14 اسفند 1392
- نوشته شده توسط مدیر
آن چه در ادامه می آید سخنان بسیار مهم و ارزشمند روحانی مجاهد و انقلابی شهید حجت الاسلام و المسلمین سید ابوالقاسم موسوی دامغانی نماینده ی مردم قدرشناس شهرستان رامهرمز (واقع در استان خوزستان) در مجلس شورای اسلامی می باشد که در سال 1360 هجری شمسی و در آستانه ی عزیمت به این شهر در سمت امامت جمعه، به منظور خداحافظی در جمع بستگان و خویشاوندان در منزل پدری شهید در روستای حسن آباد شهرستان دامغان ایراد گردیده است که گواه روشنی است بر اراده ی مصمم و عشق و شوق وصف ناپذیرآن شهید بزرگوار در راه خدمتگزاری به مردم و حفظ و حراست از نهضت امام خمینی (ره). امید آن داریم که گفتار و شیوه ی زندگی این شهید بزرگوار و سایر شهیدان همیشه جاوید انقلاب اسلامی الگوی مسئولین نظام و ملت شریف ایران باشد. «انشاءالله»
شایان ذکر است متن ذیل به جهت مطابقت با بیانات آن شهید بزرگوار به صورت گفتاری تنظیم گردیده است. هم چنین صدای ضبط شده در سه دقیقه ی ابتدایی با اشکال همراه می باشد.
-----------------------------------------------------
....... و ما از خدا دوست تر نداریم. خدا حبیب مؤمنینه، محبوب مؤمنینه، معشوق مؤمنینه. و هر چه درجه ی ایمان بالاتر، کوشش و تلاش برای به دست آوردن رضای خدا بیشتر. خدا در قرآن مؤمنین را توصیف می کنه: «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ...» [آلعمران/191] مؤمنین افرادی هستند که خدا را درهرحال یاد می کنند. غافل نیستند، ایستاده اند، نشسته اند، خوابیده اند، به یاد خدا هستند و خود خداوند می فرماید: «فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ» [بقره/152] به یاد من باشید؛ من به یاد شما هستم.
«فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه» [آل عمران/169] به هرجا رو کنید خدا همانجاست. هر جا باشید خدا همان جاست. شما اگر برای خدا باشید خدا برای شماست.
راهی که به خدا منتهی می شود، راهی که مقصد و منتهاش خداست، رفتن اون راه با همه سختی ها و مشکلاتی که داره خیلی سهل و آسانه و خیلی شیرینه. ضرب المثل فراوان داریم. وقتی کسی هدفی داره برای رسیدن به هدفش هرچه آن هدف عزیزتر باشه حاضره زحمت بیشتری بکشه و سختی های بیشتری رو تحمل کنه. ولی مقصد ما خداست به دست آوردن رضای خدا، لقاء الله ملاقات با خدا. و به فرموده مرحوم شهید بهشتی ما باید کاری بکنیم که بهشت را به بها بدهند و به بهانه ندهند. و باید برای به دست آوردن رضای خدا آماده دیدن هر خسارتی و دادن بهای سنگینی باشیم. جان که چیزی نیست، جان که چیزی نیست. جانی که خود خدا داده. خدایی که این استعداد رو بده، این توفیق رو بده، شایستگی رو بده و آن ارزش رو به بنده ای بده که دوباره برگرده به دامن خدا، برگرده به پیشگاه خدا، آن جان دادن سرافرازیه، افتخاره، عزته، همونی است که اولیاء الله دلباخته و عاشق اون بودن.
من در اینجا متذکر می شم سرگذشت استاد بزرگوار شهید سید محمد رضا سعیدی را که یک هفته به شهادتش ایشان وقتی که قم میاد به دوستان طلبه ش میگه: دعا کنید که من شهید بشم[گریه ی شهید موسوی دامغانی و خانواده]. به خانمش میگه: تو سیّده ای؛ تو در نماز شب دعا بکن خدا شهادت رو نصیب من کنه. مشهد میره امام رضا رو زیارت می کنه. تو حرم امام رضا میگه: آقا از خدا بخواه شهادت رو نصیب من بکنه. دکتر مصطفی چمران روزی که می خواست به جبهه بره و اون روز شهید شد؛ شب با خانمش لحظه های طولانی صحبت می کنه و صحبت از شهادت می کنه و آن هفته همه اش صحبت از شهادت می کرد تا اون صبح که خواست به طرف جبهه بره به خانمش گفت: که من می خوام امروز غسل بکنم، غسل شهادت کنم. من می خوام برم به سوی خدا. وقتی خواست از خانه بیرون بره، به خدا گفت: خدایا من دارم به سوی تومی آیم به سوی شهادت می آیم. با یک همچین آمادگی رفت به طرف جبهه و اتفاقا همون روز شهید شد.
و مسأله شهادت هیچگونه نگرانی نداره، هیچ. هیچ گونه غصه نداره. برای اینکه برای همه مرگ هست: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت» همه می میرند. منتها بعضی از مردن ها به دنبالش گرفتاری إلی الأبد، عذاب الی الإبد عقوبت و مجازات سخت خدا الی الإبد هست. بعضی از مرگها هم هست که اون مرگ ها بعدش راحتی إلی الأبد است آسایش در پناه خدا، در کنار اولیاء خدا، در جوار رسول الله، و امیرالمؤمنین و ائمه است. این مرگی که چند لحظه سختیش و دردش بیشتر نیست، اون مرگ، مرگی که به دنبالش غفران تمام معاصی باشه، مرگی که به دنبالش درهای بهشت به روی آدم گشوده بشه، مرگی که با رسیدن او اولین لحظه ی آسایش و آرامش روح آدمه و رضوان خدا به دست می آد. اون مرگ چیزی است که آدم باید سنگین ترین بها رو براش بده. و آن از دست دادن جان، که از دست دادن غَلَطِه. کسی که شهید می شه جان شو به دست می آره، خودشو زنده می کنه، خانوادشو زنده می کنه، جامعه شو زنده می کنه، کشور شو زنده می کنه، دین شو زنده می کنه، این نمرده، قران میگه: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون» [آل عمران/169] گمان نکنید آن ها که در راه خدا کشته می شن آنها مُردند، خیر؛ آن ها زنده اند و در پیشگاه خدا روزی می خورند و خوشحالند به خاطر آنچه که خدا به آن ها داده. و اصلا این یه تجارته، یک معامله است. خود خدا می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة...» [توبه/111] خدا جان و مال شما را می خرد و در برابر بهشت را به شما عطا می کند. این یه تجارت و معامله است. یه جان بی ارزش ناقابلی که در یک صحنه تصادفی، سرطانی و بیماری آدم بمیره بعد جثّه ی متعفنش رو یک جایی بیندازن، معلوم نیست عاقبتش چیه. اینو آدم به خدا بده و آسایش ابدی رو در مقابلش بگیره. اینه که اولیاءالله افتخار می کردن و آرزو می کردن و دعا می کردن که شهید بشن و می گفتن: خدایا من در بستر نمیرم. و اصلا در بستر مردن رو ننگ می دانستن. امروز که به لطف خدا اسلام به این پایه از عمر و عزت و عظمت رسیده این به برکت خون پاک همه شهدایی بوده که تا حالا داده شده و بعد از این هم باید درخت اسلام با خون شهدا آبیاری بشه و تداوم انقلاب با شهادته و با خون شهیده و اگر بنا باشه شهادت نباشه تداوم انقلاب تضمینی نداره و ما خون مون از خون دیگر عزیزانی که شهید شدند هیچ سرخ تر نیست؛ رنگین تر نیست. از خون بهشتی رنگین تر نیست. ای کاش هزارها مثل ما شهید می شدیم ولی بهشتی، تنها، می ماند. ای کاش هزارها مثل ما شهید می شدیم ولی مطهری ها می ماندند. امام حسین شهید شد. امام فرمود امام حسین فدای اسلام شد. امیرالمؤمنین فدای اسلام شد. پیغمبر فدای اسلام شد و ما هممون باید فدای اسلام بشیم؛ من و او و دیگری نداره. ما هممون اگر لیاقت داشته باشیم اگر شایستگی در پیشگاه خدا داشته باشیم و خدا جان ما رو قابل بدونه برای تقدیم کردن، ما هممون باید فدای اسلام بشیم. تازه اگر فدای اسلام بشیم به وظیفمون عمل کردیم؛ زنمون باید در این راه صبر بکنه، بچه مون در این راه باید صبر بکنه، بستگانمون در این راه باید صبر بکنن، دوستانمون در این راه باید صبر بکنن، پدر و مادرمون در این راه باید صبر بکنن. که اگر صبر بکنن اونها مأجورن، اونها در پیشگاه خدا ثواب دارند. و اگر صبر نکنند کاری نمی توانند بکنند، جز اینکه اجر و پاداششون رو هم در پیشگاه خدا از دست دادند. زن ما باید از زن شهدا یاد بگیره، از اون نامزدی که وقتی تشییع جنازه می کنه شوهرشو، میگه: روز تشییع جنازش ما به وصال رسیدیم، ما عروسی کردیم. و اون روز ما حزب الله را پذیرایی کردیم. حزب الله در تشییع جنازه ی ما پذیرایی شد. شوهرم به لقاء الله رسید و من هم به وصال رسیدم. او به کمال رسید، من هم راه کمال را دارم طی می کنم. یک زن میگه: شهادت رسیدن به کماله و رسیدن به وصال خدا. چه مسلمان و مؤمنی است که نگران باشه از این که دوستش به یه رتبه ای برسه، به یه مقامی برسه به یه درجه ای برسه؟! اون هم چه رتبه و مقامی؟ چه مدالی؟ رتبه و مقامی که امام فرمود: «لقاء الله»، ملاقات خدا. زندگی در محضر خدا، زندگی در کنار انبیاء و اولیاء. این مایه افتخاره، مایه سربلندیه.
و من در این چند لحظه صحبتی که کردم، اون چند لحظه تأثری که به من دست داد، تأثر از روی ناراحتی نیست، بلکه تأثر نیست. حالت خاصیست که از اون روح بلند شهید سعیدی و شهید چمران به من دست داد.
در اینجا به کلیه بستگان اینو من میگم: اگر خدا مقدّر کرد و اگر خدا این جان نالایق ما رو این ارزشو بهش بخشید و این لیاقتو بهش بخشید که شایسته هدیه شدن و تقدیم کردن بود و خدا مقدر کرد که در این هجرت و در این مسافرتی که در پیشه، ماهم قطره ای باشیم که به آن اقیانوس بپیوندیم و ذره ای باشیم که به آن خیل شهیدان بپیوندیم و به این افتخار و سربلندی نایل بشیم، من در اینجا به شما می خوام بِگم: که اگر این مسأله پیش آمد با شنیدن این جریان شماها به کسی که این مژده را به شما میده تبریک بگید. اون کسی که این خبر رو برای شما میاره بدون اینکه چروک به پیشانی تون بیفته و ابروتونو از نگرانی در هم بکشید با لبخند به او تبریک بگید و به اوآفرین بگید و من راضی نیستم یک نفر از بستگان من وقتی این توفیق نصیب من میشه یک قطره اشک بریزه. در برابر دشمن با چهره باز، با لب خندان. و من اینو به پدرم میگم، به مادرم میگم، به همه میگم. قوی باشید، محکم باشید، شما هم چند روزی دیگه بیشتر زنده نیستید و قرآن فرموده و خدا وعده داده ، اگر - من که نمی بینم این لیاقت رو در خودم- اگر این لیاقت بعداً در ما پیدا شد و خدا لطفی کرد، شما هم مؤمن باشید و عمل صالح داشته باشید اونجا ما همدیگه رو می بینیم. خدا وعده داده: «أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» [طور/21] ما ذریه شان را بِهِشان ملحق می کنیم؛ اگرمؤمن باشند واگر دارای عمل صالح باشند. زنشان، بَچِّشان، بستگانشان بهشان ملحق میشن. اگر قسمت شد، وعده همه ما و شما انشاءالله در بهشت اونجا در حضور خدا. زندگی اونجاست. محل زندگی اونجاست. اصلا همونجوری که امام حسن فرمود، ائمه ی ما فرمودند: «الدنیا سِجنُ المؤمن». دنیا زندانه، به خدا دنیا برا ما زندانه. اون وقتی که ما در دنیا خیلی راحت باشیم، خوش باشیم، اون موقع برای ما زندانه. دنیا جای مسئولیته؛ جای تکلیفه؛ جای به عهده گرفتن وظیفه است. مگه شوخی است؛ [گریه ی شهید موسوی دامغانی و خانواده]
بار امانت سنگینه، بار امانت سنگینه، دین امانته، انقلاب امانته، امام و رهبری امانته، ثمره خون شهدا امانته، و این امانت رو ما باید به گوش بکشیم. اگر امروز ما این امانت رو به دوش نکشینم فردا باز دوباره آمریکا مسلط بشه؟ فردا باز دوباره اشرار مسلّط بشن؟ ما باید آماده باشیم با کمال قدرت این امانت را به دوش بکشیم و یک قدم، یک سر سوزن عقب نشینی نکینم. همه باید برای به دوش کشیدن این بار امانت آماده باشند. روز قیامت سخته. فردا خدا بگه من پیغمبر فرستادم، قرآن فرستادم، رهبر برای شما فرستادم، صد هزار جوان خونشون رو دادن، امانتی رو تحویل شما دادم، شما عرضه نداشتید این امانت رو نگه دارید؟ جواب خداوند رو چه خواهیم داد؟ اونجا در پیشگاه خدا چه پاسخی داریم که ما بگوییم؟
و من در اینجا میگم: در این چند لحظه ای که در حضور بستگان دارم صحبت می کنم، من خدا رو گواه می گیرم در طول عمرم، از اون وقتی که پا به تکلیف گذاشتم تا الآن که دارم اینجا حرف می زنم هیچ گاه بد هیچ کس را آرزو نکرده ام، شکست و ضعف هیچ کس را آرزو نکرده ام. بلکه همیشه تلاشم این بود بتوانم به جامعه یک خدمتی بکنم، یک قدم خیری برای جامعه بردارم . ولی خب ممکنه بعضی ها براشون سوء تعبیر شده باشه، سوء تفاهم شده باشه. به یک سری مسائلی تعبیر کرده باشند که خوب اگر از روی عناد نبوده، ضربه ش به اسلام برنگشته، به شخص من برگشته، من از همه اونها گذشتم، همه اونها رو حلال کردم. ولی اگر به اسلام برگشته، به پیشرفت انقلاب برگشته، به جامعه برگشته؛ اون حق خداست و حق شهداست وحق جامعه است. جامعه خودشون می دانند، می خوان بگذرن، می خوان نگذرن.
ولکن من در اینجا توی این نوار میگم که بعداً این ممکنه گفته بشه. همونطور که امام در مورد شهید بهشتی فرمودند: بهشتی مظلوم واقع شد، من هم این رو در اینجا می گم که بعداً این بمانه و همه بدانن. من در دامغان، همونجور که بهشتی در ایران مظلوم واقع شد، مظلوم واقع شدم. در عین حال به خاطر حفظ اسلام و به خاطر این که دشمن نتوانه سوء استفاده بکنه من استقامت کردم و هیچ گونه شکوه ای نداشتم و ندارم و در اینجا از همه ی شماها دعوت به استقامت می کنم؛ دعوت به بردباری می کنم و از شما می خوام هیچ وقت گله از هیچ کس نکنید. از هیچ کس گله نکنید؛ من راضی نیستم.
بله؛ دیگه عرائضم رو تمام می کنم، بحثی دیگه باقی نمی مانه، فقط این جمله رو به عنوان تذکر و توصیه می گم که به فکر خودتون باشید، نه بچه براتون کار می کنه، نه خانه براتون کار می کنه، نه پول براتون کار می کنه، هیچ چیز براتون کاری نمی کنه، روز قیامت که بشه یوم الحَسرَه است؛ روز پشیمانی است؛ اونجا تو سرتون باید بزنید. اونجا باید انگشت حسرت به دندان بگزید و بگید که چه کاری کردم که اونجا یک قدمی برای امروز بر نداشتم. به فکر خودتون باشید.به فکر خودتون باشید. احکام خدا رو عمل کنید، به انقلاب وفادار باشید. سخته، امتحان بزرگی ست و ما امروز در امتحان بزرگی قرار گرفتیم و اگر امروز استقامت کردیم؛ پایداری و مقاومت کردیم، انشاء الله در پیشگاه خدا فردا رو سفید خواهیم بود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
مصاحبه با خواهر شهید [مصاحبه ی منتخب]
- توضیحات
- منتشر شده در 09 اسفند 1392
- نوشته شده توسط مدیر
متن ذیل در بردارنده ی دو مصاحبه با سرکار خانم سیده فاطمه تقوی خواهر محترمه ی بسیجی شهید سید حسین تقوی( فرزند سید جواد) می باشد که در سال های 1380 و 1392 هجری شمسی توسط برگزار کنندگان نکوداشت شهدای روستای حسن آباد دامغان انجام گرفته است. ایشان در این گفت و گو ها به بیان مطالب مهمی از زندگی و روحیات برادر شهیدشان پرداخته اند.
- لطفاً ضمن معرفی، اگر از سال های تحصیلی شهید مطلبی در خاطر دارید بیان نمائید.
این جانب سیده فاطمه تقوی خواهر شهید سید حسین تقوی می باشم. تفاوت سنّی من با ایشان تنها یک سال بود که همین امر ارتباط بسیار صمیمی بین من و ایشان را باعث گردید. سید حسین فرزند اول خانواده و در سالروز ولادت امام حسین ع به دنیا آمده بودند و به همین جهت نیز این اسم را برای شان در نظر گرفتند. البته قبل از ایشان خداوند به پدر و مادرم فرزند دیگری داده بود که در سنّ خردسالی و کودکی از دنیا رفت.
اما درمورد مدرسه و ایام تحصیل؛ مسیر مدرسه ی ما یکی بود و هر روز با هم به مدرسه می رفتیم که با توجه به تردد دانش آموزان پسر و لزوم طی نمودن چهار دفعه ای آن در هر روز - به دلیل برقراری کلاس ها در نوبت صبح و عصر- سید حسین تمام دقت و کوشش خود را به کار می گرفت تا از من مواظبت نماید و خدای ناکرده کسی خواهرش را اذیت نکند. حتی به من می گفتند: شما جلو تر حرکت کن؛ تا بتواند من را زیر نظر داشته باشد. آن زمان خانه ی استیجاری ما در خیابان بلوار شمالی و محله ی باغ عالمی قرار داشت و مدرسه ی ایشان «منوچهری» بود که به نظرم همان کوروش سابق باشد اما مدرسه ی من «بهاران» در منطقه ای که دامغانی ها از آن با نام «مَلُّو» تعبیر می کنند و هم اکنون داروخانه ای درآن مکان ساخته شده است.
از حیث درس هم وضعیتش بسیار خوب، بلکه عالی بود. یعنی با وجود این که در آن زمان بچه ها خیلی خوب درس نمی خواندند و کسی قدر سواد و تحصیل را نمی دانست ایشان درسش را ادامه داد. حتی وقتی حوادث انقلاب شدت پیدا کرد که سبب افت تحصیلی و ایجاد مشکل در زمینه ی درسش گردید پدرم به ایشان وعده ی توپ فوتبال و دوچرخه را دادند تا تلاش بیش تری داشته باشد که همین هم باعث شد اشکالات درسی اش را جبران نماید. پدرم هم به قولی که داده بودند عمل کردند.
- یعنی در همان سنین نوجوانی و در کنار درس در فعالیت های انقلابی حضور داشتند؟
بله؛ همین طور است. او به تعبیر خودمان کُشته و مُرده ی این کارها بود. گاهی از اوقات با پدر و عمویم در راهپیمایی بر ضد رژیم شاه شرکت می کردند و گاهی نیز روی پشت بام خانه شعار «الله اکبر» را سر می دادند. آن قدر هم با حررات شعارها را تکرار می کردکه صدایش از همه بلندتر می شد تا آن جا که مادرم داد می زد و می گفت: بیا پایین؛ آخر تیرت می کنند.
- از دوره ی تحصیل ایشان می گفتید.
دوره ی راهنمایی را خواندند و در هنرستان چمران مشغول شدند و درس شان را تا کلاس سوم رسانده بودند که به شهادت رسیدند. البته بعد از شهادت از طرف آموزش و پرورش برای ایشان دیپلم افتخاری در نظر گرفتند که برای ما ارسال گردید.
- هیچ گاه با ایشان و یا به اتفاق خانواده به مسافرتی رفته بودید که در خاطر داشته باشید.
قبل از انقلاب یک بار به اتفاق خانواده با قطار به مشهد رفتیم که آن زمان ما خیلی کوچک بودیم به صورتی که پدرم برای زیارت ما را روی شانه اش می گذاشت تا دست مان به ضریح برسد.
- یکی از خصائص ایشان که در گفت و گوها متوجه آن شده ایم تقیّد به نماز و عبادت بوده است. در این زمینه مطلبی به خاطر دارید.
به مطلب مهمی اشاره نمودید چون خود من نماز خواندن را از ایشان یاد گرفته ام. ایشان در زمینه ی نماز بسیار دقیق بودند و به ما نیز درباره ی آن زیاد سفارش می کردند. معمولاً چادرشبی را در حیاط پهن می کرد و جلو می ایستاد و به من می گفت: هر چه من می گویم شما هم تکرار کنید. جانماز و قرآنی داشت که به آن علاقه زیادی داشت. متأسفانه یک روز که قرآن و جانماز را روی کُرسی گذاشته بود وقتی رفته بودند جانماز را بردارد، قرآن به زمین افتاد. یادم هست آن روز سرش را روی زمین گذاشته بود و گریه می کرد؛ خیلی هم گریه کرد که چرا قرآن روی زمین افتاده است. کلاً نسبت به مسائل مذهبی حساس بود. اهل گوش نمودن به حرف رهبر بود.
- اخلاق ایشان در محیط خانه و با اطرافیان چگونه بود؟
در محیط خانه اهل کمک به پدر و مادرم بود و احترام شان را حفظ می کرد. موقع ساختن خانه به پدرم خیلی کمک کرد که حادثه ی ای هم برایش اتفاق افتاد. چشم تان روز بد نبیند یک دفعه که می خواست برای کارگرهای ساختمان یخ ببرد؛ در مسیر دسته ی سطلی که یخ ها داخل آن بود به فرمان دوچرخه گیر می کند و باعث زمین خوردنش می شود. در این حادثه صورتش به شدت با قسمت زانو برخورد کرده بود و موجب شکسته شدن دو تا از دندان های جلویی اش شد.
نسبت به ما هم بسیار مهربان بود و هوای مان را داشت. با این که دوستان زیادی داشت ولی از آن جایی که خیلی غیرتی بود هیچ گاه آن ها را جلوی خانه نمی آورد تا مبادا مزاحمتی برای ما ایجاد گردد. به ما هم خیلی سفارش می کرد که جلوی نامحرم نروید و با افرادی که مَحرم نیستند صحبت نکنید.. سید حسین با وجود این که به ارتباط با بستگان و دوستان خیلی توجه داشت ولی حاضر نمی شد هر جایی برود و با هر شخصی ارتباط داشته باشد. بد نیست این قضیه که از غیرت و تعصبش نسبت به مسائل دینی حکایت دارد را بیان نمایم. یک بار به اتفاق خانواده به خانه ی یکی از دوستان رفته بودیم که متأسفانه به وسیله ی ویدئوی که داشتند یک فیلم هندی را پخش کردند. همین طور که فیلم پخش می شد سید حسین سرش را پایین انداخته و مشخص بود اعصابش به هم ریخته است تا این که دیگر نتوانست تحمل کند و رو به پدرم کرد و با صدای بلند گفت: شما نشسته اید و این فیلم در حال پخش است؟!.
- با توجه به ارتباط نزدیک شما با شهید سید حسین باز هم اگر مطلبی در مورد خصائص و ویژگی های اخلاقی ایشان در خاطر دارید بیان نمائید.
همان طور که گفتم به درس و نماز خیلی توجه داشت. هم چنین علاقه مند به فوتبال بود که در یک تیم عضو شده بودند و دروازه بان آن به شمار می رفتند و در مسابقات شهری شرکت می کردند. بخشی از وقت شان هم با دوستانش سپری می شد چون رفقای زیادی داشتند مثل آقای آبیار که کاپیتان تیم شان بودند و هم چنین آقایان دکتر دَوّلی، سعیدی و غلامی و....
در زندگی شخصی و در زمینه ی لباس و پوشش خیلی منظم و مرتّب بود. این عکسی که با پیراهن چهار خانه گرفته اند آخرین لباسی می باشد که قبل از رفتن به جبهه در مراسم جشن عروسی دختر عمه ام که روز عید غدیر برگزار شده بود پوشیده اند. این در حالی است که هفته ی قبلش نیز در جشن عروسی دوستش شهید رضا فراتی شرکت کرده بود و پیراهن تترون آبی که مادرم به ایشان داده بود را استفاده کرده بود. پوشیدن دو لباس نو در مدت کمتر از ده روز با توجه به درآمد محدود خانواده باعث شد که مادرم به ایشان بگویند: سید حسین؛ دو تا پیراهن نو را در مدت ده روز پوشیده ای؟! اماایشان جواب دادند: مامان؛ فردا از دنیا می روم و آرزوی این لباس ها به دل من و شما می ماند. اتفاقاً خیلی نگذشت که به شهادت رسید و همین پیراهن - چهار خانه- و پنجاه تومان(500 ریال) پول خُرد و کلید درب حیاط را برای ما آوردند. مادرم این کلید را به گردن انداخته و هنوز نگاه داشته است. حالا که به وسایلی که از ایشان باقی ماند اشاره کردم این را نیز اضافه کنم که یک دست لباس ورزشی وکفش کتانی را برای دروازه بانی تیم فوتبال سفارش داده بود که بعد از شهادت ایشان به دست ما رسید که حتی یک بار هم آن را نپوشید. این لباس ورزشی هنوز هست و مادرم آن را به عنوان یادگاری نگاه داشته اند. البته عمه ام کفش ها و ساکش را برداشتند.
- هنگامی که تصمیم به رفتن به جبهه گرفتند با توجه به ارتباط صمیمی که با شما داشتند موضوع را به شما نگفته بودند؟
ایشان سه بار به جبهه رفتند که دفعه ی اول و دوم خانواده در جریان بودند اما بار سوم به کسی نگفته بودند ولی من فهمیده بودم که چگونگی اش را در ادامه خواهم گفت.
دفعه ی اول خیلی اصرار داشتند ولی از آن جایی که سنّ شان کم بود پدرم مخالفت می کردند ولی آن قدر تکرار کرد که بالاخره پدرم راضی شدند و برای گذراندن دوره ی آموزشی 45 روزه راهی تهران شد و بعد هم به منطقه اعزام گردید که اتفاق جالبی افتاد. سید حسین از جبهه برای آقای سعیدی که از دوستانش بود نامه ای نوشته و وصیت نامه اش را همراه نامه ارسال کرده بودند تا به عنوان امانت دست ایشان باشد. اما بنده ی خدا آقای سعیدی وصیت نامه را آوردند درب خانه و به من تحویل دادند. من وقتی متوجه شدم که وصیت نامه ی سید حسین است شروع کردم به گریه کردن و آرام نمی شدم چون تصور کرده بودیم برای سید حسین اتفاقی افتاده است و آقای سعیدی از ماجرا اطلاع داشته و نخواسته چیزی بگوید. بالاخره بعد از این که کلی گریه و زاری کردیم ایشان قسم خوردندکه هیچ اتفاقی نیفتاده است و ما هم آرام شدیم.
از نکات مهمّی که بواسطه ی این نامه به دوستان شان سفارش کرده بودند این بود که به نیابت، برایش از درگاه خداوند طلب شهادت کنند و درخواست توفیق شهادت نمایند. هم چنین همراه نامه مبلغ بیست تومان (200ریال) پول فرستاده و به آقای سعیدی گفته بودند: اگر من شهید شدم با این پول شیرینی تهیه کنید و در کلاس درس تقسیم نمایید.
دفعه ی سوم، آخرین باری بود که راهی شد و خیلی هم طول نکشیدکه به شهادت رسید. روز اعزام نیرو به جبهه درس را بهانه کرد و بدون اطلاع و اجازه ی پدرم رفت. البته از چند روز قبل و مخصوصاً شب قبل از عزیمت مسأله را مطرح کرده بود ولی هر بار پدرم مخالفتش را ابراز می کرد که سید حسین هم جواب می داد: امام دستور داده اند و با دستور امام دیگر حرف پدر و مادرتأثیری ندارد. حتی صبح همان روز هم پدرم به ایشان گفته بودند: آماده شو تا برویم سر کار؛ ولی سید حسین کلاس فوق العاده را بهانه کردند. بالاخره ساعت 9 صبح کتابی را برداشت و همین طور که با من خداحافظی می کرد، گفت: من می خواهم بروم. از آن جایی که بین من و سید حسین رابطه ی عاطفی شدیدی وجود داشت و از طرفی اصرار بیش از حدّش به رفتن و مخالفت پدرم با این تصمیم اعصابم را به هم ریخته بود از روی عصبانیت جمله ای گفتم که نمی دانم باید گفت یا خیر ولی چون همه ی بستگان از شدت علاقه ی من به ایشان اطلاع دارند اشکالی ندارد که مطرح نمایم. بله؛ همین طور که از پله های راهرو منزل به سمت بیرون می رفت، به من گفت: من می خواهم بروم. من هم با ناراحتی و عصبانیت گفتم: بروی که انشاءالله برنگردی!!! او هم در جواب من و درحالی که هنوز میان راه پله ها بود دست هایش را بالا برد و گفت: «آمین». این طوری راهی شد و با شهادت برگشت.
- پدرتان نیز به ارتباط و صمیمیت شما و شهید سید حسین اشاره داشته اند.
به غیر از خواهر و برادری یک دوستی خاصی بین ما بود. حتی الان هم که بر سر مزارش می روم تا به نزدیک مرقدش می رسم خواهرهایم به شوخی می گویند: خواهرش آمد. حالا که شما به این مطلب اشاره نمودید خاطره ی دیگری هم یادم آمد. یک روز سید حسین شعری را می خواندند که فکر می کنم سرود «با نوای کاروان...» بود. البته طنزی هم برایش درست شده بود که بچه ها تکرار می کردند. من به سید حسین گفتم: این شعر را برایم بخوان. علاقه داشتم یاد بگیرم و حفظ کنم. ایشان که متوجه علاقه ی من به این ابیات شده بود در جوابم گفت: 2 تومان(بیست ریال) بده تا برایت بخوانم. می خواست اذیّتم کند. من هم پول را نمی دادم تا این که گفت: اگرمی خواهی شعر را گوش کنی ابتدا باید جواب سئوالم را بدهی و پرسید: آیا راضی هستی من به جبهه بروم و شهید بشوم؟ من گفتم: خون تو از خون امام حسین (علیه السلام) و اولادش (علیهم السلام) که رنگین تر نیست. تا جوابم را شنید شروع کرد به خوشحالی کردن و خندیدن. البته سرانجام هم دو تومان را از من گرفت و شعر را برایم خواند.
- از لحظه ای که خبر شهادت برادرتان را دریافت کردید، بگویید.
آن روز برادرم سید محمد رفته بود جلوی مسجد شهرک تا کارگرهایی که در حال احداث ساختمان مسجد بودند را تماشا کند. ظاهراً در آن جا کسی خبر را به شوهر عمه ام داده بودند و سید محمد شنیده بود. من و مامانم هم در زیر زمین منزل مشغول مرتب کردن جهیزیه ای بودیم که برای من خریده بودند. در همین اوضاع و احوال سید محمد با عجله وارد زیر زمین شد وگفت: استاد حسین( شوهر عمه ی ما) پایش شکسته است و عمه هم گریه می کند. منزل عمه ام سه، چهار کوچه بالاتر از خانه ی ما بود. مادرم از هول چادرش را بر عکس روی سرش انداخت و دوید داخل کوچه و شروع کرد به زدن خودش که همسایه ها او را گرفتند و آوردند. ایشان ظاهراً وقتی سید محمد گفته بود: استاد حسین پایش شکسته است، متوجه حقیقت مطلب شده بودند.
- آیا شما هم برای خداحافظی با پیکر شهید سید حسین رفته بودید؟
فردای روزی که خبر را دادند در غسّالخانه او را دیدیم. بعد از ظهر همان روز هم دوباره در سپاه به زیارتش رفتیم. من از آن جا که برای اولین بار بود جنازه ای را می دیدم کمی دلهره و ترس داشتم به همین خاطر وقتی سَرم را خم می کردم تا او را ببوسم نمی توانستم و احساس می کردم کسی من را به سمت عقب می کشد. بار دوم هم که رفتیم تا چشمم به ایشان افتاد از حال رفتم و نتوانستم صورتش را ببوسم. بلافاصله بعد از وداع نیز مراسم تشییع از حسینیه ی حضرت ابوالفضل(علیه السلام) شروع شد. معمولاً خانواده ی شهدا را تا فردوس رضا با ماشین می بردند ولی من جا مانده بودم که مجبور شدم با همان وضعیت از حسینیه تا فردوس رضا با پای پیاده بروم. خیلی هم اذیت شدم. به نظرم این مراسم چهار روز بعد از انتقال پیکرشان به دامغان انجام گرفت.
این را هم اضافه کنم که اگر چه موقع غسل دادن نتوانستم ایشان را ببوسم اما بعد از گذشت قریب به 40 یا 45 روز که از تشییع و به خاک سپاری می گذشت یک شب سید حسین به خوابم آمد و در حالی که سرش را روز پایم گذاشته بود به من گفت: مگر من ترس داشتم که به سمتم نیامدی؟! حالا هر چه می خواهی مرا ببوس. در خواب شهید دیگری هم درکنار ایشان بود که از سید حسین پرسیدم این شهید کیست؟ در جواب گفتند: شهید لطفی. همان موقع گفتم: سید حسین؛ هر وقت سر خاک شما بیایم حتماً سر مزار ایشان هم می روم. این قضیه گذشت تا این که در صدد بر آمدم تا مزار شهید لطفی را پیدا کنم. حتی خانواده ام نیز درگیر ماجرا شده بودند. بالاخره 5 یا 6 ماه بعد مشخص شد شهید لطفی که از شهدای اوایل جنگ هستند در قطعه ی دیگری دفن شده اند. خلاصه از آن سال تا به حال هنوز هم بر سر قرارم هستم و هرگاه کنار مزارش می روم، قبر شهید لطفی را هم زیارت می کنم و به سید حسین می گویم: من به وعده ام وفا کردم شما هم باید در قیامت من را شفاعت کنید.
- معلوم است سید حسین را زیاد خواب می بینید؟
نه تنها در خواب بلکه تا همین چند سال قبل خیلی وقت ها سنگینی دستش را روی شانه ام احساس می کردم حتی وقتی به زیر زمین منزل مان می رفتم حضورش را هم احساس می کردم البته شاید این بدان خاطر بود که خبر شهادتش را آن جا شنیده بودم. این که می گویم: سنگینی دستش را روی شانه ام احساس می کردم واقعاً این طور بود یعنی کاملاً احساس می کردم که همراهم است؛ حتی به نظر خودم گاهی دستش را می گرفتم و می بوسیدم. این بود تا این که یک بار مثل کسی که خسته شده باشد به او گفتم: سید حسین؛ دستت را از روی شانه ام بردار. همین موجب شد دستش را بردارد و آن شرائط هم تغییر کرد.
- یعنی این احساس را دارید که شهید مراقب شماست و در لحظه ها و سختی های زندگی به یاری تان می آید؟
دقیقاً همین گونه است وقتی برایم مشکلی پیش می آید به او متوسل می شوم و برایش 500 تا صلوات نذر می کنم که مشکلم نیز حل می شود. نمونه اش همین دیشب بود که اخوی سید حسن اطلاع دادند شما برای مصاحبه می آیید. خیلی دلواپس بودم چه چیزی بگویم چون گذشت زمان برخی از مطالب را از یاد انسان می برد. لذا بهترین کار را در این دیدم که برای شان «500 صلوات» نذر کنم و از خودشان بخواهم تا کارم قابل قبول باشد. وقتی این نذر را کردم همان موقع هم مطالب به ذهنم آمد.
این که به این تعداد صلوات و هدیه ی ثواب آن به روح ایشان اعتقاد پیدا کرده ام به این خاطر است که تقریباً 17 سال پیش همسرم، آقا سید ابوالفضل یک روز به من گفتند: اگر صلوات بفرستی من برای شما یک دستگاه ماشین لباس شویی می خرم. آن موقع با خودم گفتم: من حوصله ی صلوات فرستادن را ندارم؛ می خواهی ماشین لباس شویی را بگیری بگیر؛ می خواهی نگیری نگیر. که سید حسین به خوابم آمد و گفت تو 500 تا صلوات را بفرست، سید ابوالفضل چون قول داده است برایت می گیرد. از خواب که بیدار شدم نذر کردم و ایشان هم همان روز ماشین را گرفتند.
اجازه دهید یک قضیه ی دیگر را هم بیان نمایم تا شاهد دیگری بر حضور شهدا و مطّلع بودن شان از وضعیت ما باشد. قضیه مربوط به زمانی است که من ازدواج کرده و به خانه ی شوهر آمده بودم. خب مشکلی پیش آمده بود و مدتی بود که نمی توانستم به خانه ی پدرم بروم و از این بابت خیلی ناراحت و غمگین بودم. شهید سید حسین به خوابم آمد و گفت: دست از زندگی ات برندار؛ نگران تنهایی هم نباش من خودم می آیم و به تو سر می زنم. مدتی از این قضیه گذشت تا این که یک روز روی پله های خانه نشسته بودم و دلم حسابی گرفته بود. شروع کردم به گریه کردن و به ایشان گفتم: سید حسین همین جوری می خواستی بیایی از من سر بزنی؟! من می خواهم بروم خانه ی آقا جان. خدا شاهد است بعد از ظهر همان روز به خوابم آمد و گفت: پاشو برویم خانه ی آقا جان. تو برای خانه ی آقا جان گریه می کنی؛ بلند شو برویم ناهار هم همان جا باش. تا شوهرت نیامده خودم بَرَت می گردانم. جالب این جاست که من را با خود برد و اتفاقاً خورشت قیمه ی خانه ی مادرم را که هوس کرده بودم در خواب خوردیم و بعد هم درست سر ساعت من را رساند و رفت. از این گونه خواب ها زیاد دیده ام که اگر حوصله می داشتید برای تان نقل می کردم.
- اگر ممکن است از شرائط پدر و مادرتان در طول این سال ها بگویید و این که چطور با این مصیبت کنار آمده اند؟
پدرم به خاطر علاقه ای که به شهید سید حسین داشتند مجلس ختم پس از تشییع را رها کرده و رفته بودند ساعت ها سر خاک ایشان نشسته بودند اما با این حال نسبت به مامانم خیلی صبورتر هستند و زیاد ناراحتی شان را بروز نمی دهند. شاید علتش این باشد که از زمان تولد برادرم به علت خوابی که دیده بوده اند یا ویژگی هایی که در سید حسین مشاهده می کردند می گفتند: این بچه از دست می رود و پیش ما نمی ماند. یعنی خودشان را برای این روزها آماده کرده بودند اما مامانم زیاد بی تابی می کنند و خیلی به یاد سید حسین هستند. گاهی سید حسین را در خواب دیده ام که با اشک چشمان مادرم بدنش آبله زده است. مامان خیلی صحبت ایشان را می کند و اشک می ریزد. بعد از گذشت بیست و هفت سال وقتی امسال صحبتش را می کردیم باز بلند بلند گریه می کرد.
البته همان طورکه توضیح دادم ما اعتقاد داریم که سید حسین حاضر است و در مشکلات و شادی ها همراه ماست. یادم می آید وقتی آقاجان کربلا مشرف شدند یکی از بستگان سید حسین را در خواب دیده بود که پیغام دادند: به خواهرم بگویید شما نگران نباشید وقتی بابا از کربلا می آید من با یک لباس سبز رنگ طرف راست بابا ایستاده ام.
- با تشکر از این که در این مصاحبه شرکت کردید و مطالب خوبی را بیان نمودید.