شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح ستارگان پرفروغ شهید سید حسن شاهچراغ (ف.سید علی) مصاحبه ها مصاحبه پیرامون اولین حضور شهید در جبهه

مصاحبه پیرامون اولین حضور شهید در جبهه

 

shahidan-12گفت وگوی ذیل در سال 1391 هجری شمسی توسط برگزار کنندگان ستاد یادوراه ی شهدای روستای خورزان به انجام رسیده است و با توجه به این که سرگرد پاسدار آقای ابوالفضل پریمی یکی از دو رزمنده ای است که به اتفاق شهید سید حسن شاهچراغی(فرزند سید علی) برای اولین بار و بدون اطلاع خانواده ها ی شان تصمیم به حضور در جبهه می گیرند؛ دارای اهمیت می باشد.

-    لطفاً درمورد تصمیمی که گرفتید و کارهایی که برای رفتن به جبهه انجام دادید، مقداری توضیح بفرمائید.

به اتفاق دوستانم شهید سیدحسن شاهچراغی و آقای علی جوادی‌نژاد مدت ها بود در مورد رفتن به جبهه صحبت می کردیم ولی به دلیل کم بودن سن مان نمی توانستیم اقدامی بکنیم تا این که یک روز تصمیم گرفتیم از شناسنامه های مان فتوکپی بگیریم و در کپی آن تغییراتی ایجاد کنیم تا این که به سن مورد نیاز برای ثبت نام برسیم؛ مقدمات کار را فراهم کرده و ثبت نام انجام گرفت؛ تنها یک شرط مانده بود و آن هم حضور به موقع در برنامه ی اعزام بود.با توجه به این که اعزام نیرو روز 1363/5/15 [در مصاحبه ای که با آقای جوادی نژاد صورت گرفت ایشان تاریخ اعزام را چند روز زودتر گفته اند] صورت می گرفت، قرار گذاشتیم که به موقع خودمان را به شهر برسانیم. آقای جوادی نژاد یک روز قبل از اعزام به شهر رفتند و از این بابت مشکلی نداشتند ولی من و شهید سیدحسن صبح روز اعزام کنار جاده رفتیم تا بتوانیم با سرویس روستا، خودمان را به شهر برسانیم.  متاسفانه هر چه قدرایستادیم، ماشین نیامد؛ مسافرهای زیادی هم منتظرایستاده بودند. اما از آن جایی که قول داده بودیم، باید به هر وسیله ای که می شد خودمان را به شهر می رساندیم، به همین خاطر پیاده و دوان دوان رفتیم تا به روستای فرات رسیدیم؛ امید داشتیم که در فرات بتوانیم خودمان را به سرویس قطار برسانیم ولی زمانی به آن جا رسیدیم که این سرویس هم رفته بود. دوباره پیاده حرکت کردیم و تا نزدیکی روستای سلطانیه رفتیم که در آن جا به شهید سیدمهدی تقوی برخورد کردیم.  ایشان ما را سوار ماشین کردند و به این صورت خودمان را به شهر رساندیم و با شور و شوقی که داشتیم به همراه سایر ثبت  نام کنندگان به پادگان 21 حمزه جهت گذراندن دوره ی آموزشی اعزام شدیم، البته تا چند روز هم که آن جا بودیم خانواده های مان  اطلاعی از ما نداشتند.

-    شهید سید حسن دارای چه روحیاتی بودند؟

نکته قابل توجه در روحیات ایشان این است که یک نوع مظلومیت خاصی در سید حسن  وجود داشت  و با توجه به وضعیت دست پدرشان و عدم توانایی ایشان برا ی انجام کار، با اشتیاق خاصی به سمت جبهه رفتند و به خاطر علاقه ی زیادی که به احداث سنگر برای رزمندگان داشتند در دوره های بعدی جهاد را انتخاب کردند و پس از گذراندن دوره ی آموزشی کار با ماشین آلات  سنگین به جبهه  اعزام شدند. آن زمانی هم که در عملیات بدر مجروح شدند با صبر و استقامتی که داشت دوره ی درمان را پشت سر گذاشت  و دوباره به صف مجاهدان راه خدا پیوستند.

-    آیا در مدتی که با ایشان بودید خاطره ای هم از ایشان دارید؟


چند روز بیش تر به عملیات کربلای 5 نمانده بود که به ایشان گفتم: سید حسن، چرا ازدواج نمی‌کنی؟ شغلت که معلوم است و مشکلی از این بابت نداری؟! ایشان در جواب گفتند: تصمیم گرفته ام بعد از عملیات ازدواج‌کنم. خوشا به حالش که با شهادت به زندگی سراسر جاودانه ی با بهشتیان دست یافت.

-    با تشکر از این که در گفت و گو شرکت نمودید.