شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح ستارگان پرفروغ شهید سید حسین تقوی (ف.سید جواد) مصاحبه ها مصاحبه با برادر شهید

مصاحبه با برادر شهید

متن ذیل در بردارنده ی دو مصاحبه با آقای سید حسن تقوی برادر شهید بسیجی سید حسین تقوی می باشد که در سال های 1380 و 1392 shahidan-8هجری شمسی توسط برگزارکنندگان نکوداشت شهدای روستای حسن آباد انجام گرفته است. ایشان در این گفت و گو ها به بیان مطالبی پیرامون روحیات و ویژگی های اخلاقی برادر شهیدشان پرداخته اند.

-    لطفاً ضمن معرفی خودتان، بفرمائید فاصله ی سنِّی شما با شهید سید حسین چقدر می باشد.

اینجانب سید حسن تقوی و برادر شهید همیشه جاوید سید حسین تقوی هستم. بنده متولد 1351 هجری شمسی می باشم و با شهید که متولد 1346 بودند پنج سال فاصله ی سنی دارم. سید حسین فرزند اول و بنده فرزند سوم خانواده هستم. همین فاصله ی سنِّی هم موجب شده است خاطرات زیادی از ایشان نداشته باشم اگر چه می توانم به برخی مطالب اشاره داشته باشم.

-    سئوالات مان را در خصوص شهید سید حسین  از دوران تحصیل و درس ایشان شروع می کنیم؛ لطفاً در این زمینه اگر مطلبی در خاطر دارید بیان نمائید.

شهید سید حسین بسیار درس خوان بودند و در رشته ی ساختمان هنرستان شهید چمران تحصیل می کردند. البته دوره ی ابتدایی را در مدرسه ای که در کنار امامزاده جعفر (علیه السلام) قرار داشت گذرانده و سه سال راهنمایی را در مجتمع آموزشی که در خیابان سپاه قرار دارد سپری کرده اند. البته به نظرم نسبت به وضعیت درسی ایشان دوستان شان نظیر آقای دکتر دوّلی بهتر می توانند نظر بدهند. مادرم این ماجرا را برای ما زیاد تعریف کرده اند که سال اول یا دوم ابتدایی از آن جایی که سید حسین در خانه اهل درس خواندن نبود به دبستانش رفتم تا با معلم ایشان در مورد وضعیت درسی اش صحبت کنم. وقتی موضوع را نزد یکی از معلمین مدرسه که از آشنایان و بستگان بودند مطرح کردم به من گفتند: این دفعه که آمدید اشکالی ندارد؛ اما اگر دفعه ی دیگر بیایید از مدرسه بیرون تان می کنم چون من اگر چند بچه ی درس خوان و با ادب مثل سید حسین داشتم کارم راحت بود و هیچ مشکلی نداشتم. همین هم موجب شده بود که والدینم برای بررسی وضعیت درسی  و اخلاقی اش دیگر به مدرسه نروند.
البته در کنار درس اهل نماز بودند و نمازشان به هیچ وجه ترک نمی شد. در لباس پوشیدن بسیار تمیز و مرتب بودند و به پدر و مادرم هم خیلی کمک می کردند. به عنوان مثال در ساخت خانه به پدرم خیلی کمک می کردند حتی یک بار که از خانه مقداری یخ را داخل ظرفی گذاشته بودند و با دوچرخه ی 26  که پدرم برایش خریده بود می خواستند برای کارگرهای  منزل مان ببرند  فرمان دوچرخه به دسته ی ظرف گیر می کند و باعث به زمین خوردن شان می شود و دو تا از دندان های جلویی شان می شکند که در عکس شان – عکسی که در هنرستان با دوستان شان گرفته اند-  کاملاً مشهود است.

-    آن طور که شنیده ایم بخشی از وقت شان را به ورزش می پرداخته اند.

ایشان اهل ورزش بودند و به فوتبال علاقه زیادی داشتند و به همین خاطر هم در یک تیم فوتبال عضو و دروازه بان بودند. همین سرگرمی ها هم باعث می شد که او را خیلی در خانه نبینیم.

-    از روحیات و اخلاق ایشان به دست می آید که حامی و راهنمای خوبی برای خواهر و برادرها به حساب می آمدند.

همین طور است؛ از همه جهت برای ما زحمت می کشیدند. به عنوان مثال از آن جا که دوستان من با ایشان فرق می کردند یک روز سر کوچه ی شهرک انقلاب به اتفاق دوستانم در حال بازی بودم که یکی از بچه ها از کوچه ای دیگر آمد و بدون دلیل شروع به اذیت کردن ما کرد و من را کتک زد. در همین اوضاع و احوال سید حسین که از خانه بیرون آمده بود متوجه شد و به سرعت خودش را به ما رساند و جواب آن پسر را داد و تهدیدش کرد که اگر یک بار دیگر سر وکله ات این طرف ها پیدا شود می دانم با تو چکار کنم.

-    چند دفعه به جبهه عزیمت کرده بودند و اگر در این رابطه مطلبی در خاطر دارید بازگو نمایید.

سه بار به عنوان نیروی بسیج رفته بودند که دفعه ی سوم بیست روز در جبهه بودند که به شهادت رسیدند. البته دفعه ی اول دوره ی آموزشی هم داشتند که در پادگان امام حسن(علیه  السلام) تهران گذراندند و پدر و مادرم هم برای دیدن شان رفته بودند. این را اضافه کنم که در زمان جنگ شرائط به گونه ای بود که خود جوان ها علاقه داشتند در جبهه حضور داشته باشند و کسی نمی توانست جلوی شان را بگیرد؛ حتی خود بنده در سال 1367 ثبت نام کردم و مشغول گذراندن دوره ی آموزشی شدم که قطعنامه تصویب شد و نتوانستم بروم. این در حالی بود که با سختی زیاد پدر و مادرم را راضی کرده بودم چون به نظرم درمورد رفتن من سخت گیری شان بیش تر از شهید سید حسین بوده است.

-    ایشان در چه سالی به شهادت رسیدند و آیا از چگونگی شهادت شان اطلاعی دارید؟

سال 1364 در هور العظیم به شهادت رسیده اند. ماجرای شهادت شان هم بر اساس نقل آقای احمد کریمی که در منطقه حضور داشته اند این گونه بوده است که برای نگهبانی به جای دوستش که بیمار بوده است اقدام می کنند که در سنگر نگهبانی ترکش خمپاره به قسمت بالای سر ایشان [قسمتی که در وضو مسح کشیده می شود] اصابت می کند و مجروح می شوند و از آن جایی که بین سنگرشان و محل نگهبانی کانالی وجود داشته  است که برای رسیدن به محل نگهبانی باید از آن می گذشته اند و طبعاً فاصله ای را موجب می گردیده است کسی متوجه حادثه نمی شود تا این که بعد از گذشت مدتی متوجه وضعیت ایشان می شوند و سید حسین را به بیمارستان منتقل می کنند اما در بیمارستان به شهادت می رسند.

-    خبر شهادت ایشان را چگونه و کجا شنیدید؟

آن روز من و دوستانم داخل کوچه نشسته بودیم و درحال صحبت کردن بودیم. از طرفی شهید حسن حلاجی که همسایه ی روبرویی خانه ی ما بودند برای بنّایی منزل شان در حال بردن آجر به داخل خانه بودند که نمی دانم چطور متوجه ماجرا شدند و به سرعت شروع به جمع و جور کردن وسایل بنّایی مثل بیل و فرقون و...کردند. بعد از دقایقی هم خانه ی ما شلوغ شد. ظاهراً مرحوم حاج سید ابوالقاسم تقوی پدر شهید پاسدار سید حسن تقوی که از بستگان ما بودند خبر را آورده بودند.

-    وقتی پیکرشان را به دامغان انتقال دادند شما هم برای وداع رفته بودید؟

یک بار در غسّالخانه  ایشان را دیدم که اتفاقاً شهید رضا فراتی که از دوستان اخوی بودند با دوربین، عکس می گرفتند. بار دوم هم در سپاه ایشان را دیدم که همه ی خانواده هم بودند. یک جمله ای مادرم درکنار پیکر ایشان گفتند که خوب به یادم مانده است. ایشان همین طور که جنازه را در آغوش گرفته بودند، می گفتند: من سه تا پسر دیگر هم دارم که آن ها را هم در این راه می دهم.  
سرانجام هم مراسم تشییع و نماز بر پیکر ایشان و خاک سپاری بودکه در فردوس رضا انجام گرفت.

-    لطفاً از شرائط پدر و مادر بزرگوارتان در این سال ها بگویید.

پدرم خیلی تودار هستند. به همین خاطر و با وجود این که مصیبت سنگینی را تحمل می کردند ولی چیزی بروز نمی دادند. حتی یادم هست تا مدت ها با بنیاد شهید ارتباط نداشتند و می گفتند: من پسرم را نداده ام که بخواهم بروم بنیاد شهید و از امکاناتی که در نظر گرفته می شود استفاده نمایم. اما مادرم هنوز که هنوز است وقتی یاد سید حسین می افتد اشک در چشمش جمع می شود و برای ایشان گریه می کند.

-    اگر نکته ای هست که علاقه مند به بیان آن می باشید مطرح نمائید.

سید حسین با افرادی دوست بودند که عاشق امام خمینی(ره) و جبهه بودند. در وصیت نامه هم نسبت به امام سفارش کرده اند که اگر یاری شان نکنیم باید جواب گو باشیم. مطلب بعدی هم این که وقتی شهید شدند دوستانش بیش تر از ما گریه و ناراحتی می کردند؛ ما حالا متوجه شده ایم چه گوهری را از دست داده ایم.

-    با تشکر از این که در این مصاحبه شرکت نمودید و مطالب ارزنده ای را بیان داشتید.