شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح ستارگان پرفروغ شهید محمد علی قربعلی مصاحبه ها مصاحبه با مادر شهید [قسمت سوم]

مصاحبه با مادر شهید [قسمت سوم]

آن چه در ادامه می آید  در بردارنده ی پاسخ های خانم سیده زهرا تقوی مادر مکرمه ی شهید محمد علی قربعلی به shaidan-25سئوالاتی پیرامون شهادت فرزند عزیزشان می باشد که در سال های 1380 و 1392 هجری شمسی مطرح کرده اند. این قسمت که بخش سوم و پایانی گفت و گو می باشد اختصاص به شهادت و مطالب پیرامون آن دارد.

-    چطور خبر شهادت  آقا محمد علی را دریافت کردید؟

در آن روزها پدرش به روستای گز می رفتند و درآن جا دوره ای  را می دیدند؛ یک بار که به منزل آمدند به من گفتند: امروز بعضی از رفقایم می گفتند: در منطقه حمله ای قرار بوده است انجام شود ولی عراقی ها متوجه شده اند و عملیات لو رفته است که تعدادی از بچه ها هم شهید و مفقود شده اند؛ بعد ادامه دادند: سیده خانم؛ چند تا از بچه ها شهید شده اند؛ حتماً پسر ما هم شهید شده است! به او گفتم: این چه حرفی است که می زنی؟ نخیر؛ محمد علی شهید نشده است ،گفتند: خانم؛ ما دیگر پسر نداریم، مبادا داد و فریاد بزنی؛ صدایت را بلند نکن و به کسی هم چیزی نگو!
این قضیه گذشت تا این که چند روز بعد معلوم شد 9 نفر از بچه ها مفقود شده اند و مشخص نیست کجا هستند، شاید 25 روز گذشت تا این که آقای سید ابوالقاسم تقوی، پسر دایی مادرم آمدند و خبر شهادت ایشان را دادند. البته آن موقع خانه نبودم چون ماه رمضان بود و جلسه ی قرائت قرآن بودم که حاج فتح الله آمدند و گفتند: بلند شو برویم خانه؛ آمده بودند تا خبر را به من بدهند. صبح هم قبل از این که به جلسه ی قرآن بروم، یک نفر آمدند جلوی درب حیاط و مقداری با دامادمان صحبت کرده بودند ولی وقتی ایشان از جلوی درب حیاط برگشتند، سوال کردم: چه کسی بود؟ گفتند: با من کار داشتند، دوستم آمده بود تا با هم برویم کار؛  در حالی که خبر شهادت محمد علی را آورده بودند و به من  نگفتند؛ بالاخره از جلسه که آمدم متوجه شدم محمد علی  مفقود شده است و خبری از او نیست تا این که معلوم شد او به شهادت رسیده و مفقود الجسد است.

   با این وضعیت مراسم تشییع چگونه برگزار شد؟

وقتی مراسم تشییع جنازه ی شهدا برگزار شد که خیلی هم شلوغ بود، به یاد بچه هایی که در این واقعه مفقود شده بودند 9 تا کبوتر را آزاد کردند؛ همان روز هم به یاد شهدایی که در تاریخ   1366/4/29 در جزیره ی مجنون ابدی و ماندگار شدند مجلس بزرگداشتی برگزار گردید.

-    از سال هایی که چشم انتظار بودید، بگویید و این که چگونه گذشت ؟

این 9 سال به ما خیلی سخت گذشت، خواهرش خیلی گریه می کرد و خودش را اذیت می کرد، یادم هست وقتی بقایای پیکر محمد علی را آوردند، همان موقع یکی از بستگان او را در خواب دیدند، محمد علی به ایشان گفته بودند: خواهرم فاطمه از این که من را پیدا کرده اند، خیلی خوشحال است ولی مادرم خیلی گریه می کند؛ همین طور هم بود، خواهرش وقتی خبر پیدا شدن بقایای پیکر محمد علی را شنید خیلی خوشحال شد و عقده ای که از مفقود بودن محمد علی برایش ایجاد شده بود، برطرف شد.

-    بعد از نه سال با بقایای پیکر فرزندتان روبرو شدید؟!

از طریق سپاه به ما گفتند: اگر می خواهید جنازه را ببینید، می توانید بیایید سپاه؛ ما دو تا ماشین گرفتیم و خودمان را رساندیم آن جا و به تابوتی که قرار بود محمد علی را ببینیم؛ اما همین که پارچه ی سفید رویش را کنار زدم فاطمه(خواهر شهید) که پشت سر من بود شروع کرد به جیغ زدن وگریه کردن، او نگذاشت محمد علی را خوب ببینم، فقط یک نگاه به صورتش کردم، تنها استخوان های صورت ماهش باقی مانده بود.

-    آیا از نحوه ی شهادت ایشان هم چیزی می دانید؟

ظاهراً تیر به قسمت شکم و پایش خورده و باعث شهادت ایشان شده بود.

-    و دوباره مراسم تشییع و خاک سپاری؟

بله؛ برای بار دوم مراسم تشییع برگزار گردید؛ البته این بار مردم تابوتی را بر می داشتند که حداقل بقایایی از بدن محمدعلی را در بر داشت،  مراسم از میدان امام (ره) شروع شد و تا فردوس رضا ادامه پیدا کرد.

-    در این سال ها دوری محمد علی را چگونه تحمل کرده اید؟

شهادت او برای ما خیلی سخت و دشوار بود ؛ به همین خاطر در مرحله ی اول اندوهگین و ماتم زده بودیم ولی وقتی با خودم فکر می کنم می بینم ما باید به شهادت او افتخار کنیم که این چنین فرزندی را در راه اسلام و قرآن و برای دفاع از انقلاب اسلامی داده ایم؛ البته این به این معنی نیست که مادر و پدر داغ فرزند را فراموش کنند، همین الان هم وقتی اسم محمد علی می آید، اشک در چشم پدرش جمع می شود و به گریه می افتد، او طاقتش خیلی کم شده است.

-    آیا حضور محمد علی را در زندگی احساس می کنید؟

حضورش همیشه در زندگی ما جریان دارد، گاهی از اوقات فکر می کنم محمد علی کنارم نشسته است؛  نذرش می کنم و برآورده می شود؛ گاهی هم برایش صلوات می فرستم و نماز می خوانم؛  اصلاً از فکرم بیرون نمی رود، همیشه به  فکر او هستم چون من تنها همین یک پسر را داشتم، تنها محمد علی را داشتم.

-    به خواب تان هم می آید؟

گاهی از اوقات خوابش می بینم، یک بار بعد از شهادت محمد علی خواب دیدم، که لباس بسیج را بر تن دارد و آمده خانه؛آمد وسط خانه نشست و همین طور که نشسته بود پهلویش را گرفته بود؛ گفتم: محمد علی چی  شده عزیزم، چرا پهلویت را چسبیده ای؟ گفت: مامان، عراقی ها شکنجه ام کرده اند؛ گفتم: لباست را بالا بزن تا ببینم؟ اما همین که رفت لباسش را کنار بزند از خواب پریدم.
یک بار هم دیدم با قد بلند و با لباس تترون آبی آمده و در حال راه رفتن میان اتاق است مثل همان موقع ها که وارد خانه می شد، همین طور میان اتاق راه می رفت و با من صحبت می کرد؛ من هم نگاهش می کردم، ولی تا رفتم جلوکه بوسه اش کنم و دستش را بگیرم از خواب بیدار شدم.

-    به نظر شما وظیفه ی ما در قبال شهیدان چیست؟

 شهیدان  به ما درس فداکاری و از خودگذشتگی دادند و وظیفه ی ماست تا آن جا که می توانیم راه شهیدان را ادامه دهیم و نگذاریم خون شهیدان پایمال شود.

-    انتظار شما از مردم و مسولین چیست؟

از مردم توقع داریم که قدر خون شهیدان را بدانند و برای خانواده ی شهدا ارزش قائل باشند و به خانواده ی شهدا احترام بگذارند، بدانند اگر شهیدان نبودند معلوم نبود بر سر ما چه می آمد و ما نمی توانستیم در راحتی و امنیت زندگی کنیم و نباید بگذارند خون شهیدان پایمال شود، همه باید به نظام جمهوری اسلامی پایبند باشند و آن چه که در قرآن و در احادیث و روایات ائمه ی معصومین (علیهم السلام) وجود دارد به آن جامه ی عمل بپوشند و پیروی کنند؛ نسبت به مسئولین، انتظار خاصی نداریم.

-    با تشکر از این که با حوصله به سئوالات ما پاسخ داده و در این گفت و گو شرکت کردید.