شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

نوید وصال

«بسم الله الرحمن الرحیم»01-  del neveshte

شهید سیّد ابوالقاسم موسوی دامغانی

دانش‏ آموز: سید علی رضا داوودالموسوی

آموزگار: آقای حاجی‏لو

کلاس: پنجم - دبستان شاهد گلدوست

سال تحصیلی ۹۰-۹۱


در خلوت خورشید و در تاریکی شب های بلند و در تنهایی پرسوز کویر، تو راز سَحرهای سپیدی! تو برای فردا، دسته دسته مهر چیدی و در ارغوانی صبح وصال، نغمه ی دلربای «إرجعی» را از حضرت معشوق شنیدی. در آغازین بهار خلقت، آن گاه که قاصدک‌ها مژده ی تولّد گل‌ها را می‌دادند قاصدکی برچینه ی خانه ی سیّد محمّد نشست و مژده نوزادی به نام ابوالقاسم را برایش به ارمغان آورد. پیش پایش مهتاب، فرشی از نور گستراند و خورشید، بوسه ی طلائی‌اش را نثار گلبرگ صورتش ‌کرد و پدر در آن احساس شاعرانه‌اش این گونه سرود که: ‌ای همسفر با مهتاب، تو را به پاکی آیینه دوست می‌دارم.

ابوالقاسم از تبار ستارگان فروزان علم و معنویت بود؛ جدّ بزرگوارش «مرحوم کربلایی سیّد حاجی» از بزرگ مردانی بود که ابتدا در خور و بیابانک روزگار را به بندگی خدا سیر ‌کرد و در اثر ظلم و ستم خوانین آن منطقه از آن دیار مهاجرت نمود و در «حسن آباد» رحل اقامت ‌افکند و به تعلیم کتاب آسمانی قرآن مشغول ‌شد. پس از او نیز «سیّد محمّد» پدر سیّد ابوالقاسم راه پر از نور پدر را ادامه داد و مردم آن سامان را از گوهر گران بهای قرآن بهره‌مند ساخت. او کشاورزی بود که خوشه‌های طلائی گندم که ثمره ی رنج و تلاش فراوانش بود را می‌چید و روزی حلال به فرزندانش می‌داد و پس از ۴۰ سال اقامت در روستای «حسن‌آباد» به دیار ملکوتی دخت کرامت و فضیلت، فاطمه معصومه (سلام الله علیها) مهاجرت می‌نماید و در آن جا نیز از کوثر قرآن بهره‌مند می‌شود و از چشمه ی ‌فیّاض معرفت، دیگران را سیراب می‌کند.

سیّد ابوالقاسم به سال ۱۳۲۲ هجری شمسی در روستای «حسن‌آباد» دیده به جهان گشود. مادر مهربانش او را در حریر سپید مهر پیچید و پدرش، زیباترین کلام دوست را در گوشش زمزمه کرد و او در پرتو سبز محبّت و عشق به خاندان وحی رشد نمود. سیّد ابوالقاسم دوران تحصیل ابتدایی را در «حسن آباد» گذراند و در سال ۱۳۳۷ ه..ش در حالی که ۱۴ بهار از عمرش می‌گذشت به دامغان مهاجرت کرد و در حوزه ی علمیّه «حاج فتحعلی بیک» دامغان مشغول به تحصیل شد. حوزه، طایفه ی عشّاق را در خود جای داده است و با مرکب عشق، دلدادگان کوی یار را تا مرزهای آبی خدا می‌رساند و از آن پس این جنون الهی است که آتشفشان جان را می‌گدازد و با فوران عشق به رگ‌های وجود، حیات می‌بخشد. ایشان به سال ۱۳۴۱ برای ادامۀ تحصیل راهی شهر مقدّس قم ‌شد و در مدرسه ی حجتیّه ساکن گردید. در همان سال ملبّس به لباس کرامت و شرافت گردید و در ایّام تعطیلی حوزه، به روستای «حسن آباد» می‌رفت و مردم را ارشاد می‌کرد. او در قم از محضر عالمانی از جمله شهید غلامرضا سلطانی، حاج مرتضی حائری، وحید خراسانی، صالحی مازندرانی، مشکینی، خزعلی، انصاری شیرازی و هرندی استفاده‌های فراوان‌ برد.

۱۵خرداد ۴۲ داستان عشق و عاشقی است که بیداد می‌کند. در آن سال‌های خفقان، خورشید جمال خمینی طلوع کرد و سیاهی ظلم و جور را از بین برد. سیّد ‌ابوالقاسم موسوی دامغانی از آغازین روزهای قیام عاشورایی خمینی، مبارزات سیاسی‌اش را آغاز کرد و با تهیّه ی دستگاه تایپ و چاپ، اعلامیّه‌هایی که از نجف به ایران می‌آمد را تکثیر می‌کرد و با ماشین خودش به طور مخفیانه، آن‌ها را در شهرهای مختلف پخش می‌نمود. بیدارگری بود که با سخنرانی‌های آتشین خود، مردم را بیدار می‌کرد و با شور مذهبی آنان را به خیابان‌ها می‌کشاند.

ساواک که از مبارزات خستگی ناپذیر این شهید عزیز به ستوه آمده بود او را دستگیر کرده و در زندان مورد بازجویی و شکنجه قرار می‌دهد. او که فرزند ایثار و مقاومت بود بار دیگر به همراه شهید محمّد منتظری و آیۀ الله حاج شیخ احمد جنّتی به سال ۵۵ در زندان قزل قلعه زندانی می‌شوند. اوج مبارزات شهید موسوی سال‌های ۵۶ و ۵۷ (ه.. ش) در شهرهای قم و دامغان بوده است. سرانجام آه مظلومان و داغ یتیمان اثر کرد و انقلاب اسلامی به رهبری خورشید قبیله ی عشق پیروز گردید. او در کمیته ی استقبال از حضرت امام، فعّالانه شرکت کرد و آن گاه که حضرت امام در مدرسه ی علوی مستقرّ شدند، شهید نیز در خدمت امام بود.

ایشان پس از پیروزی انقلاب، سمت‌های مختلفی را بر عهده داشتند از جمله:

-     مؤسّس و مسئول کمیته انقلاب اسلامی دامغان در سال ۱۳۵۸ ه‍. . ش

-    تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دامغان

-    تشکیل دادگاه انقلاب اسلامی دامغان

-    حاکم شرع دادسرای انقلاب اسلامی

-    نماینده ی امام در هیئت هفت نفره ی ‌احیاء و واگذاری زمین

-    نماینده ی امام و امام جمعه ی رامهرمز

-    نماینده ی مردم رامهرمز در مجلس شورای اسلامی.

 این اسطوره ی فضیلت و تقوی در طول حیات پر برکتش، سر در طاعت الهی نهاد و با عشق به اهل‌بیت (علیهم السلام) در خدمت به محرومین و مظلومین تلاش می‌کرد. هرجا سخن از کار نیک بود نام نیک شهید موسوی دامغانی نیز می‌درخشید. با جوانان مأنوس بود و از سال‌های ۴۸ تا ۵۶ به همراهی شهید سید حسن شاهچراغی و جمعی از دوستانش در شمیرانات تهران، به ارشاد جوانان مشغول بودند. مدّت ده سال، هر هفته روزهای پنج شنبه و جمعه از قم به تهران می‌آمد و جلسات مختلف مذهبی را برقرار می‌کرد.

از ویژگی های اخلاقی شهید، حفظ بیت المال و بی‌اعتنایی به دنیا بود؛ در مدّت خدمت صادقانه‌اش هیچ‌گاه در به کار بردن بیت المال اسراف نمی‌کرد.آری او به امام و راه امام و یاران امام عشق می‌ورزید.

ناوک دل در نیستان هجران، نوای فراق سر می‌داد و چنین می‌گفت: «شما با تشویق من به جبهه رفتید و به فیض شهادت رسیدید، اما من هنوز مانده‌ام!» بارها در جبهه حضور یافت؛ یک هفته قبل از شهادتش در عملیّات والفجر۸  شرکت نمود. سروش غیب در ترانه ی معراج، به او نوید وصال داد و در بزم‌گاه ابد، حجله ی انس را برای او آراستند و حوریان دروازه ی بهشت چشم به راهش دوخته بودند. روز اوّل اسفند ۶۴ با پنجاه تن از شخصیّت‌های مملکتی، از جمله شهید محلّاتی و هفت تن از نمایندگان مجلس و چندین تن از قضات دادگستری در پروازی که به سمت اهواز جهت بازدید مناطق جنگی رفته بودند مورد هجوم هواپیمای جنگی عراق قرار می‌گیرند و این شهید عزیز به همراه دیگر شهدا در عروجی آسمانی به جمع مستان الَست پیوست. بعد از چند روز پیکر مطهّرش را در تشییع باشکوهی در شهر مقدّس قم و در بارگاه ملکوتی کریمۀ اهل بیت (سلام الله علیها) به خاک سپردند.

«نام و یادش تا ابد فریاد بلند روزگاران باد»