مصاحبه با آیۀالله موسوی جزایری
- توضیحات
- منتشر شده در جمعه, 08 خرداد 1394 12:38
- نوشته شده توسط مدیر
متن ذیل محصول گفت و گویی کوتاه با آیۀالله جزایری نماینده مقام معظّم رهبری در استان خوزستان و امام جمعه ی محترم اهواز پیرامون روحیّات و ویژگی های اخلاقی روحانی شهید حجّت الاسلام والمسلمین موسوی دامغانی می باشد که پس از تنظیم و پاره ای تغییرات تقدیم خوانندگان محترم می گردد.
- لطفاً به عنوان اوّلین سئوال بفرمایید آشنایی حضرتعالی با شهید موسوی دامغانی از چه زمانی بوده است؟
قبل از این که ایشان به رامهرمز بیایند ما با هم آشنا بودیم و ارتباط داشتیم؛ البته الان یادم نیست که این آشنایی به سبب جریانات انقلاب یا جنگ بوده و یا عامل دیگر. بعد هم امام جمعه ی رامهرمز و نماینده ی این شهر شدند که شهادت شان نیز در همین دوران رخ داد. ما واقعاً نسبت به ایشان مدیون هستیم و هر چه داریم از پرتو همین شهداست. همه ی شهدا گردن ما حقّ دارند و سر سفره ی احسان این عزیزان نشسته ایم؛ حقیقتاً شهدا ولی نعمت ما هستند مخصوصاً شهید دامغانی.
«از ارکان انقلاب»
شهید موسوی سیّدِ خیلی فعّالی بود و از ارکان انقلاب به شمار می رفت؛ منتها بدون سر و صدا و گمنام؛ اسم و رسم آن طوری نداشت امّا یکی از نیروهای بسیار زُبده و طلبه های انقلابیِ قم بود؛ از جمله افرادی که از سال 1342 به بعد در مسائل انقلاب فعّال بودند و خیلی هم مرید امام بودند، یکی شان همین آقای موسوی دامغانی بود.
«تبلیغ در مناطق جنگی»
ایشان قبل از اینکه امام جمعه ی ما بشود می آمدند خوزستان و از این جا به جبهه می رفتند؛ یعنی ماه محرّم و صفر مأموریّت تبلیغی اش را برای خوزستان و مناطق جنگی می گرفت و در حمیدیّه و سوسنگرد و جاهای دیگر منبر می رفت؛ حمیدیّه را دقیقاً یادم هست چون یک بار که آمده بود، به ایشان گفتم: تبلیغ کجا رفته بودید؟ که گفتند: حمیدیّه. در این آمد و رفت ها به ما هم سر می زد.
«در خطّ امام»
تا این که امام جمعه شدند و ارتباط مان خیلی زیاد شد. متأسّفانه در آن سال ها بین مسئولین استان جناح بندی های سیاسی بود ولی آقای دامغانی با ما بودند؛ جمع ما به رهبری و مرحوم شهید بهشتی علاقه مند بودیم. البته حالا قضایا جور دیگری است چون آن زمان قضیّه ی بنی صدر و جبهه ی ملّی و نهضت آزادی و مسائلی از این قبیل مطرح بود که برای درک شرائط آن موقع، انسان باید خودش را در جوّ آن دوره قرار دهد؛ زیرا جوّ، خیلی غلیظ تر از حالا بود. این را هم باید در نظر داشت: تنها چیزی که نجات دهنده ی انقلاب از آن وضعیّت بود شخصیّتِ محوری خود حضرت امام [رحمة الله علیه] بود چون در مورد حضرت امام هیچ کسی نمی توانست چیزی بگوید و حرف مخالفی بزند. حضرت امام همانند سفینة النّجاۀ و عمود خیمه، انقلاب را نگه داشتند ولی وقتی از امام یک درجه پائین تر می آمدی دیگر أحدی دست نخورده نمانده بود! بنی صدر و هم فکرانش تمام متشخّصین، علمای عادل و مبارز و مجاهد فی سبیل الله را زیر سؤال برده و در بین عموم طوری تبلیغ کرده بودند که اعتبار علما را در مباحث سیاسی خدشه دار کرده بودند. خلاصه در آن زمان که حقیقتاً خود معرکه ای بود شهید دامغانی آمدند و به امامت جمعه ی رامهرمز منصوب شدند و عمودی شدند در این خیمه و استان. البته دوستان دیگری هم بودند ولی متأسّفانه جناح بندی ها نگذاشت لذا برخی جدا شدند امّا ما با آقای دامغانی و چند نفر دیگر که الان اسم نمی بریم تا تبعیضی صورت نگیرد هم خطّ بودیم. شهید دامغانی رابطه ی خیلی نزدیکی با ما داشت؛ مؤیّد و حامی بود و کمک بزرگی بودند برای حفظ روحانیّت در سطح استان؛ چون اعتقاد راسخی داشتند و از کسانی بودند که پای اعتقادشان می ایستادند؛ اعتقاد در قلب شان نمی ماند که مسأله ای قلبی باشد بلکه در عمل، ظاهر می کرد و هزینه می کرد. در موضع گیری ها و مواضع و مواقف، شجاعانه و انقلابی می ایستاد و به همین جهت هم در رامهرمز خیلی تحت فشار قرار گرفت و مسائلی که برای دیگران رخ داد برای ایشان هم مع الأصف پیدا شد ولی مقاومت کردند.
- ظاهراً جلسات مشورتی هم داشتهاید؟
بله؛ مشورت داشتیم چون در خیلی از موارد لازم می شد اعلامیّه ی مشترک بدهیم و موضع واحدی را از طرف گروهی که هم فکر بودیم و در بین علما از اکثریّت برخوردار بود اعلان نماییم. افرادی که مخالف بودند در اقلیّت و در حاشیه بودند. خلاصه آقای موسوی دامغانی یکی از رئوس و از سران جریان بود.
- شنیده ایم سخنرانی در برخی از جلسات مهمّ را به ایشان واگذار می کردهاید؟
همین طور است؛ بیشتر وقت ها سخنرانی ها را به ایشان می سپردیم؛ البته در رامهرمز ما سخنرانی می کردیم ولی در اهواز گاهی که مجالس بزرگ و مفصّلی در حسینیّه ی اعظم که مرکزیّت داشت و جمعیّت خیلی خوبی هم جمع می شد، برگزار می گردید از مرحوم آقای دامغانی دعوت می کردیم تا سخنرانی داشته باشد.
- وجود چه صفاتی در ایشان موجب شده بود که حضرتعالی این گونه از امور را به ایشان واگذار نمایید.
خیلی زیاد تحت تأثیر شجاعت و شهامت و صداقت ایشان قرار داشتیم؛ یعنی هیچ نشانه ای که شاهد نفاق یا دورویی باشد در او دیده نمی شد. شهید دامغانی ضدّ این حالت ها بود؛ خیلی خالص بود و ظاهر و باطنش یکی بود. هرچه که تَهِ دلش بود سر زبانش هم همان بود. من مُرید ایشان بودم و علاقه ی خاصّی به ایشان داشتم و دارم و به تبَعِ ایشان، علاقه ی زیادی به پدرشان پیدا کردم چون یکی دو بار ایشان را ملاقات کردم و دیدم که ایشان هم در حدّ خودش آدم جالبی است؛ انسان مسأله دان و متشرّعی بود؛ یعنی کلاً به خانواده ی موسوی علاقه ی خاصّی پیدا کردیم و همه ی این ها به سبب ارادتی بود که به شهید موسوی و رابطه ی خیلی نزدیکی که داشتیم بر می گشت به نحوی که می توان گفت حالت خانوادگی پیدا کرده بود.
«دلسوز مردم»
شهید موسوی نسبت به مردم خیلی دلسوز بود؛ خیلی می دوید و خیلی زحمت می کشید. از خاطراتی که از ایشان در زمینه ی خدمت به مردم دارم این است که عدّه ای از تجّار تهران برای سرکشی به جبهه آمده بودند و شهید موسوی خبردار شده بودند. البته نمی دانم شهید دامغانی این ها را در جبهه یا کجا دیده بود ولی همین که از حضور این گروه مطّلع شد با وجود این که این جمع برای کار دیگری آمده بودند و اطّلاعی از وضعیّت رامهرمز نداشتند با این ها تماس گرفت و آن ها را دعوت کرد و به رامهرمز بُرد و به دلیل محرومیّت منطقه و استضعاف شدید شهر وادارشان کرد که چند تا پروژه مهمّ را در رامهرمز اجرا کنند که یکی از آن ها ساختمان حوزه ی علمیّه بود؛ بِنایی بسیار بزرگ که در خوزستان کم نظیر بود و یکی هم مسجد جامع بسیار بزرگ رامهرمز می باشدکه وسعت فضای داخلی اش بیش از هزار یا هزار و دویست متر بود که الآن محلّ نماز جمعه است. ظاهراً حماّمی را هم قرار بود درست کنند چون در آن سال ها معمولاً مردم از حمّام های عمومی استفاده می کردند.
- با تشکر از جنابعالی که وقت تان را در اختیار ما قرار دادید و در این مصاحبه شرکت فرمودید.