شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

مصاحبه با آقای ابراهیم قنواتی

متن ذیل محصول گفت و گویی کوتاه با آقای ابراهیم قنواتی از مردم خونگرم شهرستان رامشیر می‌باشد که به بیان مطالبی پیرامون روحیاتshahidan- 01 و ویژگی‌های اخلاقی شهید حجت الاسلام والمسلمین موسوی دامغانی پرداخته‌اند. شایان ذکر است این مصاحبه پس از تنظیم و پاره‌ای تغییرات تقدیم خوانندگان محترم می‌گردد.

-    با توجّه به آشنایی و ارتباطی که با شهید موسوی دامغانی داشته اید از ویژگی‌های اخلاقی این شهید عزیز بگویید.

بسم الله الرحمن الرّحیم؛ بنده از دوستان قدیمی شهید موسوی دامغانی هستم که علاقه ی فراوانی به ایشان داشتم؛ به همین خاطر زیاد خدمت شان می‌رسیدیم و خیلی صمیمی بودیم. در سفر حجّ نیز خدمت شان بودم که خاطرات خوبی از این سفر دارم. ایشان هر وقت رامشیر تشریف می‌آوردند از آن جایی که رامشیر آخر خطّ بود شام پیش ما می‌ماندند. موقعی که مجلس هم رفتند باز ما را فراموش نکردند و هر وقت که به خوزستان می‌آمدند به رامشیر سَری می‌زدند. یادم هست یک شب زمستان قول داده بودند که شام بیایند ولی تا ساعت دوازده شب منتظر ماندیم امّا خبری نشد. معمولاً وقتی قرار بود تشریف بیاورند به برخی از دوستان اطّلاع می‌دادیم تا حاج آقا صحبتی هم داشته باشند به همین خاطر در مسجد خیلی منتظر ماندیم. تلفن همراه هم که در کار نبود تا تماس بگیریم و ببینیم چرا دیر کرده‌اند. خلاصه حدود ساعت دوازده و نیم با سر و دست و عِمامه ای پر از گِل از راه رسیدند. تا ایشان را دیدم گفتم: آقا؛کجا بودید؛ ما حسابی دلواپس تان شدیم؟! که جواب دادند: در صیدون سیل آمده بود و خانه‌های مردم زیر آب رفته بود؛ باید کمک شان می‌کردیم، به همین خاطر معطّل شدیم.

آقای دامغانی آن قدر کار می‌کردند که گاهی از اوقات تا می‌خواستند لقمه‌ای شام بخورند سحر می‌شد.

-    با توجّه به مراجعات متعدّد و مشکلات فراونی که وجود داشته است واقعاً کار سنگین و طاقت فرسایی داشته‌اند.

بله؛ همین طور است. در آن سال‌ها کار بنده در اتّحادیه ی آهن آلات بود و می‌باید سهمیه ی پنجاه تُنی آهن رامشیر که بار دو دستگاه تریلی می‌شد را بین متقاضیان زیادی که وجود داشت توزیع می‌کردیم. یک بار خانواده‌ای که فرزندشان نیز در اسارت صدّام بود درخواست آهن داده بودند؛ از طرفی به آقای دامغانی هم متوصّل شده بودند و اصرار داشتند که آهن مورد نیازشان را هر چه زودتر تحویل بگیرند. بنده ی خدا آقای دامغانی هم مجبور شده و تماس گرفته و گفتند: این‌ها دست بردار نیستند؛ هر چند می‌دانم شما هم مشکل دارید امّا اگر می‌توانید مقداری از سهمیه را به ایشان بدهید.گفتم: اشکال ندارد؛ به خاطر شما همه ی سهمیه را به ایشان می‌دهم. گفتند: این جور که نمی‌شود؛ اصلاً صبر کنید خودم می‌آیم و با حاج آقا مهدی نژاد - امام جمعۀ وقت رامشیر – صحبت می‌کنم و تصمیم مناسبی می‌گیریم. گفتم: آقا این سهمیه چیزی نیست که مشکل ما را حلّ کند. سر آخر فرمودند: پس هر طور خودتان می‌دانید سهمیه را تقسیم کنید، سهم ایشان را بدهید و سهم خودتان را هم بردارید.

-    اگر از سفر حجّ هم خاطره‌ای دارید تعریف کنید.

ایشان روحانی کاروان ما بودند و روحانیون کاروان‌ها معمولاً بعد از صرف شام کلاس می‌گذاشتند. از طرفی در این سفر خانواده ی شهیدی با ما بودند که آقای دامغانی خیلی به آن‌ها خدمت کرده بود امّا این بنده ی خدا که پدر دو شهید هم بود در یکی از جلسات سئوالی را پرسیده و آقا جواب داده بودند امّا قانع نشده بود لذا شروع کرده بود به پرخاش علیه آقای دامغانی به گونه‌ای که اوقات من تلخ شد و خواستم او را بزنم - این قضیه چنان من را عصبانی کردکه از آن زمان تا همین الان هم با آن پدر شهید حرف نزده ام- امّا آقا می‌خندیدند و چیزی نمی‌گفتند و با بردباری و صبر او را آرام کردند؛ البته آن شخص بعداً از ایشان عذرخواهی کرد.

-    از شنیدن خبر شهادت ایشان بگویید.

شهادت شان برای ما خیلی سنگین بود و تا مدّت‌ها واقعاً قرار نداشتیم؛ هنوز هم جای شان در میان مردم خالیست. ویژگی‌ها و صفاتی که داشتند نه تنها کمیاب، بلکه نایاب است. برخوردشان برای ما خیلی مهمّ بود. درست است که با سِمَت امامت جمعه به شهر ما وارد شدند امّا رفتارشان باعث شد علاقه‌ و تعلّق خاطرمان به ایشان زیاد شود لذا نه تنها بنده بلکه همه ی مردم، خاطرات خوبی از ایشان و خانواده‌شان دارند. علاقه به آقای دامغانی باعث شده خیلی یادشان را کنیم.

-    با تشکر از این که در این مصاحبه شرکت کردید.