شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

مصاحبه با آقای ابوالقاسم سارمی (بیگدلی)

متن ذیل محصول گفت و گو با آقای ابوالقاسم سارمی (بیگدلی) از اهالی روستای رستم آباد شهرستان رامهرمز می‌باشد که به بیانshahidan- 01 مطالبی پیرامون ویژگی‌های اخلاقی شهید حجت الاسلام والمسلمین موسوی دامغانی پرداخته‌اند. شایان ذکر است این مصاحبه پس از تنظیم و پاره‌ای تغییرات تقدیم خوانندگان محترم می‌گردد.

-    لطفاً به عنوان اوّلین سئوال بفرمایید از چه طریقی با شهید موسوی دامغانی آشنا شدید.

آقای دامغانی بر اساس برنامه‌ای که داشتند ماهی یک بار یا دو ماه یک بار به دهستان‌ها و روستاهای مربچه، سلطان آباد، جایزان، رستم آباد، رودزرد، ابوالفارس و... می رفتند. البته این نکته را باید در نظر داشت در آن سال‌ها اگر کسی مثلاً می‌خواست به روستایی مانند ابوالفارس برود به دلیل نداشتن جادّه ی مناسب باید از مسیر بهبهان و از طریق ارمش تقریباً یک روز وقت می‌گذاشت تا خودش را به آن جا برساند؛ تازه بخشی از مسیر را هم با وانت یا تراکتور طیّ می کرد. حالا در چنین شرائطی این روحانی بزرگوار حدّاقل ماهی یک بار یا دو ماه یک بار به این روستا و نیز مناطقی که هنوز هم در محرومیّت هستند می‌رفته اند و با مردم ملاقات می‌کرده اند.

در این سرکشی‌ها معمولاً به خانه ی اهالی روستا مخصوصاً خانواده‌های معظّم شهدا، جانبازان وآزادگان وارد می‌شدند که گاهی این توفیق نصیب ما می‌شد تا در منزل میزبانِ شان باشیم. البته برخی اوقات که حضورشان مصادف می‌شد با فصل درو پیغام می‌دادند: مردم به گونه‌ای در مسجد جمع شوند که وقت شان کمتر گرفته شود؛ یعنی فقط نماز را بخوانیم و چند دقیقه‌ای صحبت کنیم. خیلی هم مقیّد بودند نماز مغرب و عشاء به صورت جماعت اقامه شود که در رستم آباد من و برادرم مکبّر نمازجماعت شان می شدیم.

-    با این حساب عمده ی وقت شان را صرف رسیدگی به مشکلات و گرفتاری های مردم می کرده اند؟

به طور کلّی می توان گفت خصلتی که ایشان را از دیگران متمایز می‌کرد همین حضور همیشگی در بین مردم بود. از طرفی به این کار سنگین، حضور در مناطق جنگی را هم باید اضافه نمود چون به صورت مرتّب به جبهه‌ها می‌رفتند و از گردان‌هایی که بچّه‌های رامهرمز در آن‌ها مستقرّ بودند سر می‌زدند. البته زمانی که در رامهرمز هم بودند از وضعیّت بچّه‌های رزمنده غافل نبودند وکارهای ایشان را دنبال می‌کردند.

-    اگر از حضورشان در روستای رستم آباد خاطره ای دارید بیان نمایید.

یک دفعه که آمده بودند در لابلای صحبت، بحث را به مضرّّات سیگار کشاندند چون آن موقع کشیدن سیگار در بین مردم  امری متداول بود؛ حتّی مرسوم بود در مراسم ختم و عروسی‌ها علاوه بر قلیان، سیگار تعارف کنند همان طوری که با میوه پذیرایی می‌شویم یا اگر کسی می‌خواست توجّه و محبّتش را به شخصی نشان دهد چند نخ سیگار داخل جیب طرف می‌گذاشت. در این شرائط آقای دامغانی مقداری صحبت کرده وگفتند: عزیزانی که سیگار می‌کشید، دلیل تان برای این کار چیست؟ اگر یک دلیل قانع کننده بیاورید و من را قانع کنید من دیگر هیچ جا از مضرّات سیگار حرفی نمی‌زنم. جالب این بود در آن زمان، هم پدرم خیلی سیگار می‌کشید و هم مادرم؛ پدرم شاید روزی دو تا پاکت سیگار مصرف می‌کرد. ایشان به آقا گفتند: ما هر روز از ساعت پنج صبح تا غروب کار می‌کنیم حالا چه اشکال دارد وقتی برمی‌گردیم چند نخ سیگار بکشیم؟! اتّفاقاً خستگی مان هم از بین می‌رود. وقتی مردم حرف شان را زدند آقای دامغانی شروع کردند به بیان مضرّات سیگار از لحاظ بهداشتی و جسمی و گفتند: سیگار نه خستگی انسان را برطرف می‌کند و نه کدورت یا دشمنی‌ای را برطرف می‌کند؛ این چیزی است که به خودتان تلقین کرده اید. خلاصه آن شب حدود یک ساعت پیرامون این قضیّه صحبت کردند تا این که پدرم بلند شد و گفت: این صحبت‌ها مثل این بود که سطل آب یخی را روی بدنم بریزند؛ با این حرف‌ها همه چیز از وجودم ریخت و من دیگر به سراغ سیگار نخواهم رفت و نسبت به آن شوق و رغبتی ندارم. بعد همان طور که ایستاده بود پاکت سیگارش را از جیبش بیرون آورد و مچاله کرد. آقا هم صلوات فرستادند؛ برخی دیگر هم همین کار را کردند. فقط این را بگویم از آن ساعت به بعد دیگر پدر و مادرم نه تنها سیگار نکشیدند بلکه قَلیان را هم کنار گذاشتند. این تصمیم باعث شد تا پدرم در جلسات مختلف این قضیّه را برای دیگران تعریف نماید.

یک سال هم که طوفان و تگرگ به همراه باران شدید دسترنج یک ساله ی مردم رستم آباد و روستاهای اطراف را از بین برد و خسارات شدیدی به کشاورزان وارد کرد آقای دامغانی آمدند تا از نزدیک وضعیّت زمین‌های کشاورزی و میزان خسارت را ببینند تا بتوانند از طریقی به مردم کمک نمایند.

-    اگر ممکن است مقداری هم از جایگاه شهید موسوی دامغانی نزد مردم رامهرمز بگویید.

تلاش و اخلاصی که آقای دامغانی داشتند باعث شده بود از جایگاه ممتازی در میان مردم برخوردار باشند؛ دختر خانم‌ها در هنگام ازدواج اصرار می‌کردند و بهانه می‌آوردند تا خطبه­ ی عقدشان را آقای دامغانی بخوانند؛ حتّی اختلافات بین اقوام و طوایف هم به دست ایشان خاتمه پیدا می‌کرد؛ حداقلّ در هشت یا نُه مورد که اختلاف باعث درگیری و به کارگیری اسلحه شده و قتل هم اتّفاق افتاده بود نزاع و دعوا به دست ایشان فیصله پیدا کرد؛ یعنی وقتی ایشان وارد می‌شدند دیگر کسی حرفی نمی‌زد؛ حتّی جرأت هم نمی‌کرد چیزی بگوید؛ لذا خواسته ی خود مردم بود که حاج آقا در این گونه از موضوعات دخالت نمایند. شهید دامغانی یک روان شناس ماهر بودند که مهر و محبتّ شان در دل مردم قرار گرفته بود.

به نظرم علاقه ی مردم رامهرمز نسبت به آقای دامغانی به حدّی است که اگر بچّه‌های ایشان را هم ببینند آن چنان خوشحال می شوند که انگار خود آقای دامغانی وارد رامهرمز شده‌اند؛ حتّی جوان‌های رامهرمز که به خاطر کمی سنّ ممکن است ایشان را ندیده باشند به سبب شنیدن خدمات آقای دامغانی علاقه‌مند به ایشان هستند و در دل شان محبّت این عزیز وجود دارد. من همیشه به جوان‌ها می‌گویم برای شهر ما شهید دامغانی و شهید رایگانی اسطوره بودند؛ به همین جهت وقتی در جریان یادوارده شهدای روحانی تصاویر این بزرگواران را در ورودی شهر نصب کردند خیلی خوشحال شدم.

-    آیا باز هم از نزدیک با ایشان برخوردی داشتید؟

در آن سال‌ها معمولاً راهپیمایی‌ها از محلّ سپاه قدیم شروع می‌شد چون مراسم مذهبی معمولاً در محلّ سپاه قدیم برگزار می‌شد امّا رفته رفته که جمعیّت بیشتر شد این گونه برنامه‌ها به حسینیّه ی علمدار منتقل گردید. در یکی از راهپیمایی‌ها که در صف اوّل بودم شهید دامغانی پیشانی بندی به پیشانی من بست و به پدرم گفتند: از این که می‌بینم پسرت را از همین حالا از لحاظ اجتماعی آماده می‌کنی خوشم می‌آید.

«با رأی بالا»
زمانی که بحث‌های انتخاباتی مطرح شد و آقای دامغانی برای مجلس کاندیدا شدند برگه‌هایی که برای تبلیغ آماده شده بود را داخل خورجین دوچرخه می‌گذاشتم و در روستاها و جاهایی که می‌شناختم توزیع می‌کردم. این در حالی بود که به خاطر کمی سنّ، نمی‌توانستم روی زین دوچرخه بنشینم و همین طور که روی تنه ی چرخ بودم پا می‌زدم. این طرف رودخانه تقریباً چهل و خُرده‌ای روستا هست که تقریباً سیزده هزار نفر جمعیّت دارد. مرحوم دامغانی هم که اهل تبلیغ برای مجلس نبودند؛ فقط در همین حدّ که مردم زندگی نامه ی ایشان را داشته باشند برگه‌هایی را چاپ کرده بودند؛ یعنی می‌توان گفت: با وجود این که کاندیداها زیاد بودند مردم به صورت خود جوش به ایشان رأی دادند و با رأی بالایی به مجلس راه یافتند. وقتی ایشان رأی آوردند تمام مردم رامهرمز و رامشیر خوشحال شدند.

-    اگر مطلبی هست که علاقه‌مند به بیان آن هستید، مطرح فرمایید.

اگر چه بنده توفیق این را نداشتم که بیش‌تر از وجودشان استفاده کنم ولی یاد و خاطره شهید موسوی برای ما همیشه زنده است؛ ما با صحبت ها، افکار، خوبی ها، صلح و سازش ایشان بزرگ شده ایم؛ والله به همین غروب آفتاب قسم می‌خورم هر جا جلسه‌ای برگزار می‌شود مخصوصاً در محافل انتخاباتی یا مباحث مربوط به ائمّه ی جمعه، مردم به صراحت می‌گویند: هیچ کس برای ما آقای دامغانی نمی‌شود.

-    با تشکّر از این که در این مصاحبه شرکت کردید.