شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

مصاحبه با آقای علیرضا داوودی

متن ذیل محصول گفت و گو با آقای علیرضا داوودی مسئول ستاد کّل شوراهای اسلامی روستاهای رامهرمز، رامشیر و بخشی از هفتکل shahidan- 01درزمان حضور شهید موسوی دامغانی در این شهرستان می‌باشد که به بیان خاطراتی از شهید حجت الاسلام و المسلمین موسوی دامغانی پرداخته‌اند. شایان ذکر است این مصاحبه در سال ۱۳۹۳ هجری شمسی صورت پذیرفته است و پس از تنظیم و پاره‌ای تغییرات تقدیم خوانندگان محترم می‌گردد.

-    لطفاً ضمن معرّفی، اگر خاطره‌ای از شهید موسوی دامغانی دارید، بیان نمایید.

بسم الله الرحمن الرحیم؛ اینجانب علیرضا داوودی و متولّد سال ۱۳۳۴ هجری شمسی هستم.

از آن جایی که بنده در زمان حضور شهید موسوی دامغانی در شهرستان رامهرمز، مسئول ستاد شوراهای اسلامی روستاهای رامهرمز، رامشیر و بخشی از هفتکل بودم، ارتباط زیادی با ایشان داشتم؛ یعنی نسبت به کارهایی که به روستاها و عشایر مربوط می‌شد حتماً من را مطّلع می‌کردند و بنده نیز ایشان را در جریان مسائل مختلف قرار می‌دادم. اگر کاری هم توسّط ما انجام می‌شد نهایت پشتیبانی را داشتند. از نتایج این همکاری نزدیک و مستمرّ همین بس که بسیاری از اختلافات و مشکلات بین قبائل و طوایف بدون دخالت پاسگاه و دادگاه بر طرف ‌گردید الاً در مواردی خاصّ که به نظرم خوب است جهت آگاهی عزیزان مطالبی را در این زمینه بازگو کنم تا بیش‌تر به زحمات و تلاش‌هایی که این شهید ارجمند برای رامهرمز کشیده‌اند واقف باشیم.

طوایف احمد و محمّدکه از قبایل بزرگ منطقه ی ما هستند و جمعیّت رامهرمز تا نزدیکی‌های بهبهان را در خود جمع کرده‌اند سرِ مسئله‌ای اختلاف پیدا کرده و در درگیری که بین شان رخ داده بود چند نفر هم کشته شده بودند. وقتی از وقوع این نزاع مطّلع شدیم حدود ساعت ده شب با قریب به شصت نفر نیروی نظامی که بیشترشان پاسدار بودند و فرمانده ی سپاه آن‌ها را همراهی می‌کرد و نیز حدود سی نفر نیروی نظامی دیگر که از حمیدیّه اعزام شده بودند پای پیاده از روستایی به نام گنبد بردی - از روستاهای ابوالفارس – برای دستگیری کسانی که در درگیری شرکت کرده بودند راه افتادیم و موفّق شدیم در دلِ کوه، چهل - پنجاه نفر از این افراد را گرفته و در محلّی زندانی کنیم به گونه‌ای که کسی از مکان حبسِ شان خبر نداشت. جالب این بود که در انجام این عملیّات، حاج‌آقا دامغانی هم همراه ما بودند و راهنمایی می‌کردند که چه کار کنیم و چه کار نکنیم؛ به عنوان مثال مطلب مهمّی که ایشان تذکّر دادند و خیلی مفید واقع شد این بود که باید این‌ها را در زندان نگه داریم تا محلّ اختفای بزرگان شان را بگویند و آن‌ها را معرّفی کنند. اتّفاقاً وقتی با این نقشه پیش رفتیم بزرگان شان دستگیر شدند و در مدّتی که در زندان بودند بقیّه هم نتوانستند حرکتی انجام دهند چون همه ی برخوردها و درگیری‌ها به دستور همین آقایان بود که محبوس شده بودند. البته با تلاش آقای دید معزّ که رئیس دادگاه انقلاب بودند و بعدها به شهادت رسیدند و نیز آقای دامغانی، پرونده‌ای تشکیل شد و اختلاف شان در خود زندان حلّ گردید به گونه‌ای که از آن تاریخ به بعد مشاهده نشد حتّی سنگی به طرف هم پرتاب کنند.


اختلافی هم بین دو روستا از توابع هفتکل رخ داده بود که به اتّفاق چند نفر از برادران پاسدار رفتیم تا شاید نزاع را برطرف کنیم؛ البته چیزی به آقای دامغانی نگفتیم چون شب هنگام بود و فردا هم نمازجمعه داشتند. در این دعوا و اختلاف هم کار به تیراندازی و زد و خورد کشیده بود. وقتی به آن جا رسیدیم چند نفر از هر دو روستا را گرفتیم تا ببینیم چگونه می‌شود مسأله را تمام کرد که در همین اثناء متوجّه شدیم حاج‌آقا هم آمده‌اند. وقتی از ایشان پرسیدیم چه کسی به شما خبر داده است؟! گفتند: با ستاد تماس گرفتم که گفتند: شما به این طرف آمده اید؛ من هم آمدم و از اوّلین روستا که سؤال کردم گفتند: منزل فلانی‌ هستید. الحمدلله در این جا هم نگذاشتیم زد و خورد ادامه یابد و حاج‌آقا صورت جلسه‌ای را نوشتند و نزاع تمام شد. ببینید ساعت نُه درگیری اتّفاق افتاده بود که ما راه افتادیم و چند نفرشان را گرفتیم؛ حدود ساعت یازده هم حاج‌آقا به جمع ما ملحق شدند که معلوم می‌شود تا خبر را شنیده‌اند حرکت کرده و خودشان را رسانده‌اند؛ تا ساعت دو نیمه شب هم آن جا بودیم. عجیب این بود که با این همه کار باز خودشان را به نماز جمعه هم می‌رساندند. این هم خاطره‌ای دیگر از آقای دامغانی است که هیچ وقت فراموش نمی‌کنم.

در پایان این را هم عرض کنم که نسبت به این اختلافات، آقای دامغانی حکمی‌ با اختیار تامّ برای من گرفته بودند؛ به گونه‌ای که می‌توانستم هر کسی را صلاح بدانم دستگیر کنم. این مجوّز را خودشان به دستم دادند که هنوز هم آن را نگه داشته ام. به همین خاطر هم خودم را مدیون آقای دامغانی می‌دانم.

-    با تشکّر از این که در این گفت و گو شرکت کردید و مطالب خوبی را نقل نمودید.