شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح معرفی روستا فرهنگ و رسوم گویش

گویش

گويش مردم دامغان گونه ای از زبان اصيل فارسی است که با لهجه مردم خراسان پيوستگی دارد. اين گويش در تمامی مناطق دامغان يکسان نيست.

- در مناطق شمالی دامغان به دليل نزديکی به منطقه مازندران با اندکي تفاوت مردم به لهجه طبری سخن می گويند (به استثنای شهر ديباج که از ويژگی خاص برخوردار است).

- روستاهای جنوبی حاشيه کويری دامغان مثل حسن آباد و بعضي از روستاهاي همجوار نيز سخت تحت تاثير مناطق مرکزی ايران بوده است (البته روستای کوه زر را استثنا می کنيم که آنان به نقل هاي مختلف از اقوام مهاجر عربستان يا هندوستان هستند.)

- روستاهای شرقی دامغان نيز به گويش شاهرودی نزديک است.

عمده خصوصيت لهجه مردم دامغان و بعضاً حسن آبادي ها در نحوه ادای کلمات و تغييراتی اندک در آن است، به عنوان نمونه در اول شخص مفرد تعدادی از افعال بدين گونه تغيير می يابد:

خوردَم -- خُوردُم ، شنيدَم -- شنيدُم ، خَريدَم -- خريدُم

گفتَم -- گفتُم ، بُريدَم – بُريدُم ، داشتَم -- داشتُم

ـ در گروه ديگر از افعال بدين طريق است:

آمَدَم – آمِدُم، گشتَم – گِشتُم، بَستَم -- بِستُم

ـ در گروهی ديگر شکل آن اندک تفاوتی می کند که قاعده خاصی ندارد:

چيدَم – چيندُم، ايستادَم – اِستادُم، اُفتادَم -- اِفتادُم

ـ در اسامی نيز تغييراتی داده می شود:

اسماعيل -- اسميل ، شکم -- شُکُم ،روغن ـ ـ روغان ، ديوار ـ ـ ديفال

ـ به آخر تعدادی از کلمات نيز واو اشباع شده افزوده می گردد:

حسن – حسنو، غلام -- غلامو ، کوچه -- کُوچُُو

به جز تغييرات پيش گفته در زبان مردم و تداول آنها لغات اختصاصی وجود دارد که اغلب ريشه در زبان های باستانی ايران دارد. نمونه هائي از لغات را در گويش حسن آبادي را ملاحظه مي كنيد:

 

 

کلمه در گویش حسن آبادی

       معنی

کلمه در گویش حسن آبادی

       معنی

آفتو

آفتاب

تُنگِلو

کوزه آب

قُلّو

دور هم جمع شدن

کَپانو

نوعی فرش

بُقبِند

لحاف و پتوی چیده شده

گُذِر

محل عبور

تَنبِلو

نوعی نان

مول

مورچه

مَلِّه

محل ـ حیاط خانه

ناچاق

مریض

بِوز

تاب

لودان

ناودان

قُتِّه

آب تنی ـ شنا

وَرَد

در پی کسی دویدن

چَلِکو

ظرف کوچک برای نفت

تَقلِتی

ادا در آوردن

پَرووزِن

قربال

کُوگاه

آستانه و ورودی خانه

رَجِّه

طناب برای پهن کردن لباس

دیگِرو

دستگیره برای غذا

کَلّه کِشو

سرک کشیدن

شِلَّپان

خیلی خیس

کُلِش

سرفه کردن

تَندور

تنور

پوتی

ظرف حلبی

دِرقانو

قرقره

حُقّو

سکسکه

آَمِسام

ساده

دُقُلو

قلقلک

دِلِنگان

آویزان

گُندِه رو

لپ

گُردو

قلوه

کُوِش

خارش

اُوِست

آبستن

آسانو

قصه

اختلاط

گفتگو

بُنُو

گوله نخ

تق

بوته هندوانه

تِلارزو

ترازو

سِهِه

ماسه نرم

نُماشام

غروب

وخی

برخیز

همساخ

همینطور