شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح ستارگان پرفروغ شهید علی رضا واحدی مصاحبه ها مصاحبه با یکی از دوستان شهید

مصاحبه با یکی از دوستان شهید

shahidan-17

آقای نقی عباسیان با توجه به سابقه ی دوستی و آشنایی و نیز عزیمت به جبهه هم زمان با حضور شهید بسیجی علی رضا(عباس)واحدی در خطوط مقدم نبرد مطالبی را متذکر شده اند که  با وجود اختصار در بردارنده ی نکات مهمی از صفات ممتاز اخلاقی این شهید عزیز می باشد.

-    لطفاً با توجه به شناخت جنابعالی از شهید علی رضا(عباس)واحدی مقداری از اخلاق و روحیات ایشان بگویید.

عباس پسری با وقار، آرام و مظلوم بود و با کار کسی کاری نداشت. اگر شما در مورد اخلاق عباس از هم سن و سال های ایشان بپرسید گمان نمی کنم کسی دروغ یا غیبت و یا خدای ناکرده حرف ناشایستی از او شنیده باشد. جوانی خوب و با روحیه بود؛ خداوند ایشان را با امام حسین(علیه السلام) محشور نماید.

-    شما ظاهراً در جبهه نیز با ایشان بوده اید. لطفاً اگر در این زمینه مطلب خاصی در خاطر دارید بیان نمایید.

بنده در سال های 1364 و 1365 هجری شمسی در اهواز سرباز بودم. محل خدمت ما هم تیپ 13 رعد بود که کار پدافند هوایی را برعهده داشت. مقرّ مان هم دقیقاً بین لشکر 92 زرهی و ساختمان های پنج طبقه ای که در بیابان های اهواز قرار داشتند، بود. با این حساب محل استقرار ما درست درکنار ساختمان هایی [پنج طبقه ای ها] بود که نیروهای بسیجی در آن ها مستقر می شدند. این را هم اضافه کنم که بچه های مستقر در این ساختمان ها دقیقاً وضعیت نیروهای تیپ ما را داشتند یعنی پس از اتمام مأموریت در خطوط مقدم جبهه برای استراحت و انجام کارهای شخصی مثل زدن تلفن و ... به آن جا مراجعه می کردند.
 شهید عباس واحدی هم از نیروهای بسیجی ای به شمار می رفت که در این ساختمان ها مستقر بودند و این فرصت مناسبی را برا ی ما فراهم می ساخت تا بتوانیم هم دیگر را ببینیم و از حال هم با خبر شویم؛ لذا هر وقت که از خط بر می گشتند سری به ما می زدند و شب یا حداقل ساعاتی را پیش ما می ماندند. دو سه نکته ای که می باید به آن ها اشاره نمایم مربوط به همین دوره می باشد.

اولاً چیزی که در وجود ایشان خیلی زیاد جلب توجه می کرد پیگیری زیادی بودکه نسبت به وضعیت خانواده و اخبار مربوط به روستای حسن آباد (واقع در شهرستان دامغان) داشتند و با حرارت خاصی هم آن را انجام می دادند که به نظرم در آن شرائط خیلی مهم می باشد.

اما نکته ی دوم این است که حال و هوای جبهه، روحیه ی ایشان را خیلی بالا برده بود و تغییر زیادی در این رابطه پیدا کرده بودند یعنی واقعاً از دنیا بریده بود و به مادیات توجهی نمی کردند. اگر چه قبل از آمدن به جبهه هم خیلی اهل دنیا نبود ولی برای ما که ایشان را از دوره ی کودکی می شناختیم کاملاً معلوم بود که در این زمینه رشدی وصف ناپذیر داشته و از معنویت عجیبی برخوردار شده بودند. بیان این خاطره شاهد خوبی در این خصوص می باشد: یکی از روزها که به دیدنم آمده بودند هوای اهواز خیلی گرم و طاقت فرسا شده بود به صورتی که نمی توانستیم آن را تحمل نماییم. در این وضعیت یکی از بچه ها که مقداری عصبانی شده بود  اعتراضی کرد وگفت: حداقل یک کولر که می توانند به ما بدهند تا از گرما نمیریم. شهید عباس وقتی این جمله را شنید با این که  خودش هم جوانی در سنّ ما  بود ولی  بلافاصله گفت: «اگر کولر می خواهی پس در جبهه چه کار می کنی؟! گاهی در خط مقدم آب هم برای خوردن نیست وسایه ای بالای سرت نداری». خلاصه مقداری از سختی ها و مشکلاتی که رزمندگان در خط مقدم با آن روبرو بودند مثل بی آبی و بی غدایی و نبودن حداقل تدارکات را متذکر شدند. وقتی ایشان این مطالب را مطرح کردند آن بنده ی خدا با مشاهده ی روحیه ی بالای شهید واحدی شرمنده شده و به فکر فرو رفت که چطور یک بسیجی با وجود سن کم این گونه استقامت دارد و احساس راحتی می کند.
واقعاً روحیه ی ایشان عجیب بود؛ همیشه با چهره ای بَشّاش و شاداب و خندان با دیگران روبرو می شد و به آنان روحیه می دادند.

-    با تشکر از شما که در این مصاحبه شرکت کردید.