شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

به مناسبت گرامیداشت شهدای هفتم تیر - شهر لَوشان

9-19

آن هنگام که بیان رَسا با واژه های آهنگین و موزون همراه می گردد هنری زیبا و ارزشمند را پدیدار می سازد که سخن را بر جان مخاطب می نشاند. شهید بزرگوار حجت الاسلام والمسلمین سید ابوالقاسم موسوی دامغانی [نماینده ی مردم رامهرمز در مجلس شورای اسلامی] با بهره مندی از این موهبت الهی در راستای تبلیغ ارزش های متعالی اسلام و انقلاب اسلامی وطیفه ی خویش را به انجام رسانیده است.
آن چه در ادامه می آید سخنان پرشور این شهید والامقام در مراسم گرامیداشت شهدای هفتم تیر می باشد که بیانگر شناخت عمیق این روحانی مخلص نسبت به توطئه های دشمنان داخلی و خارجی انقلاب اسلامی است. شایان ذکر است این سخنرانی در شامگاه هفتم تیرماه سال یک هزار و سیصد و شصت و چهار هجری شمسی در شهر لَوشان از توابع رودبار ایرادگردیده است.

--------------------------------------------------------------------------------

أعوذ بالله من الشّیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و به نستعین. الصلاة والسلام علی خیر خلقه و خاتم انبیائه ابی القاسم محمّد «صلی الله علیه وآله المعصومین و لعنة الله علی أعدائهم اجمعین»

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم - «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ‏ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ» - «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»

چهارمین سالگرد شهادت مظلومانه ی هفتاد و دو عزیزِ شهیدکه در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در آتشی که خشم و کینه ی استکبار جهانی بر افروخت، سوختند، امشب در این شهر شهیدپرور محفلی برقرار است که برادران و عزیزان و دوستان و خواهران در این مجلس تشریف دارید، اگر چه قدری طول کشیده است، بنده هم تلاش می کنم که انشاءالله خیلی طولانی نشودکه شما برادران و عزیزان خسته بشوید. همان جوری که برادرمان تذکر دادند بنده وقتی بِنا شد در این منطقه خدمت برادران این منطقه برسم خودم پیشنهاد آمدنِ لَوشان را به برادران چه تهران و چه رودبار نمودم، اگرچه شنیدم که عزیزانِ  این جا تلاش داشته اند که ترتیبی بدهند و تماسی بگیرند تا مثل دیشب، شب هفتم تیر در این جا مراسم باشد، متأسفانه نشدکه دیشب در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، قتلگاه این شهدا بودیم، امشب این توفیق نصیب شدکه در لوشان که خاطراتی من در قبل از پیروزی انقلاب داشتم خدمت برادران وعزیزان برسیم.

دو آیه ی قرآن هست؛ آخرین آیات سوره ی پنجاه و هشتم قرآن که بنده این دو آیه را عنوان عرایضم قرار می دهم با ذکر یک مقدّمه ی کوتاهی و انشاءالله نتیجه را در ترجمه ی این دوآیه خدمت شما برادران و خواهران می گیرم.

اوّلاً از همه ی برادرانی که لطف کردند، محبّت کردند، با هم همکاری کردند، برادران لوشان که مجلس را این چنین برگزار کردند تشکر می کنم؛ چه برادران ستاد مراسم هفتم تیر و چه برادران دیگری که به هر حال همه با هم تلاش کردندکه مجلس امشب این جور برگزار بشود. ظاهراً بعد از ظهر قرار بود یکی از آقایان از تهران تشریف بیاورند، وقتی که برادرها شنیدند بنده برای امشب این جا مزاحم شما باشم به هر حال جوری هماهنگ کردندکه امید است آن برادر عزیز و بزرگوارمان که من نمی شناسم ایشان دلخور نشوند و اگر بشنوندکه مطلب چه بوده حدّاقل قضیّه را به شخص بنده بر نگردانند و به هر حال در این فرصتی که می بینم دوستان و عزیزانی که قبل از انقلاب، چهره های خیلی از این عزیزان برای من آشنا هست الان تشریف دارید و نشستید، من عرایضم را با آن مقّدمه ای که گفتم شروع می کنم.

قبل از انقلاب بماند؛ امّا بعد از انقلاب ما درکشور شاهد دو جریان بودیم که این دو جریان رویاروی هم ایستاده بودند، صف بندی می کردند، صف آرایی می کردند و هر دو تلاش و حرکت داشتند، این یکی کوشید او را حذف کند وآن یکی تلاش می کرد این یکی را حذف کند، او می گفت باید برود، چی برود معلوم نبودکه چه کسی باید برود. دو جریان در کشور بعد از پیروزی انقلاب به وجود آمد؛ یک جریان، جریان استکبار بود؛ یک جریان، جریانی بودکه سردمدارش آمریکا بود؛ یک جریان، جریان کفر بود، جریان نفاق بود و همه ی کسانی که علیه اسلام و علیه انقلاب اسلامی تلاش می کردند و فعّالیّت می کردند. یک چیز آن ها را به هم پیوند می داد و آن ضدّیت و دشمنی با انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی. لیبرال ها، سلطنت طلب ها، ملّی گراها، چپ ها، راست ها، التقاطیون، منافقین، همه ی این ها گروه هایی بودند، سازمان ها و دسته هایی بودندکه یک وجه مشترک داشتند وآن وجه مشترک، دشمنی با انقلاب اسلامی و دشمنی با امام و دشمنی با رهبران انقلاب اسلامی بود.

جریان دیگری بودکه آن جریان به وجود آورنده ی انقلاب بودکه بر می گردد به طول تاریخ هزار و چند صد ساله و بر می گردد به تاریخ انبیا، از آدم گرفته تا ابراهیم خلیل الرّحمن، تا انبیای اولوالعزم، تا پیغمبر ما  و تا رهبری حضرت امام و انقلاب عظیم اسلامی. این جریان، جریانی بود که هدف داشت و هدف او اسلام خواهی بود؛ هدف او پیاده شدن احکام خدا بود؛ هدف او حاکمیّت اسلام و قرآن بود -  و برای این که انشاءالله بتوانیم عرایض مان را ادامه بدهیم، امام جمعه ی محترم تشریف آوردند؛ لطف کنید سه صلوات بفرستید - جریان دوّم جریانی بود که این جریان بر می گردد به گذشته های دور وخصوصاً این اواخر را  عرض می کنم که بر می گردد به حدود صده ی اخیر و بیست ساله ی قبل از انقلاب و چندین ساله ای که منجر شد به پیروزی انقلاب. جریان اسلام خواهان، جریانی که دنبال حاکمیت قرآن بود، دنبال حاکمیّت اسلام و اهداف انقلابی بود.

سمبل جریان اوّل، منافقین و سمبل جریان دوم، شهید مظلوم بهشتی. این دو جریان، رویاروی هم ایستاده بودند. سردمدار جریان اوّل استکبار بود امّا مجری برنامه منافقین بودند؛ بنی صدر و لیبرال ها و دیگرگروه ها آلت دست منافقین و ابزار دست منافقین بودند. اگر چه خود آن ها هم با جمهوری اسلامی ضدّیت داشتند. شما برگردید به آن روزها، آن شعارها، شایعاتی که می گفتند، تبلیغاتی که می کردند، جوّسازی هایی که می نمودند. همه ی آن ها را جبهه ی کفر، جبهه ی نفاق، جبهه ی ضدّ انقلاب، جبهه ی کسانی که عوامل و ابزار دست کفر و استکبار بودند، شما می بینید که لبه ی تیز همه ی حملات و سخنان آن ها متوجّه شخصیّت عظیم الشّأن بهشتی بود. این بهشتی عزیز بود، این بهشتی بزرگ بود که متّهم می شد به دیکتاتوری؛ دیکتاتوری نَعلین مطرح می کردند، استبداد آخوندی مطرح می کردند و چیزهای دیگری که آن ها می ساختند، می بافتند و می گفتند. یک جریان، جریان کفر و نفاق بود که سردمدارش استکبار جهانی، آمریکا بود. امّا داخل کشور، پیشتاز آن ها منافقین بودند، سمبُل آن ها منافقین بودند، بقیّه دنباله رو بودند، آلت دست بودند.

جریان اسلام خواهی، سمبُلش شهید مظلوم بهشتی بود. شما خوب به یاد داریدکه تمام فشارها متوجّه این مرد بزرگ بود. خُب، این مقدّمه ی مطلب. حالا شما ببینید قرآن آمده در سوره ی پنجاه و هشت دقیقاً این دو گروه را معرّفی می کند که من از روی آیه ی قرآن ویژگی گروه اول و ویژگی گروه دوم، ویژگی حزب الشّیطان و ویژگی حزب الله را برای تان ترسیم می کنم و معنا می کنم تا ببینید، تا من و شما، ما و شماکه امروز بعد از گذشت شش سال، نزدیک هفت سال از انقلاب، زندگی می کنیم در جبهه ی کدام حزب هستیم. آیا حزب الله؟ حزب الله به معنای عامّ کلمه، به معنای واقعی کلمه یا خدای ناکرده حزب الشّیطان؟ حزب الشّیطان کدام است و حزب الله کدام است؟

آیه ی اوّل که خواندم «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ‏ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ» شیطان بر آن ها غلبه کرده است، شیطان بر آن ها سیطره پیدا کرده است، شیطان برآن ها تسلّط پیدا کرده است. چه کرده است؟ شیطان با دنباله روها، با اذناب خودش، با اسباب خودش، با حزب خودش چه کرده؟ چه خصوصیّتی را در آن ها ایجاد کرده؟ می فرماید: «فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ» ذکر خدا را از خاطر آن ها محو کرده. ویژگی حزب الشّیطان همین است. ویژگی کسانی که از حزب شیطانند و حزب شیطانند بلکه خود شیطانند این است که ذکر الله ندارند، یاد خدا ندارند، خدا در یادشان نیست، خدا در خاطرشان نیست، خدا در لحظه لحظه ی  زندگی شان حضور ندارد، سرِ پا هستند، در صحنه ی مبارزه هستند، در هر حال و شرایطی که هستند، هرکه هست، آخوند است امّا ذکر الله ندارد؛ روحانی است امّا یاد خدا در دل او مُرده و فراموش شده؛ کاسبِ این چنین است، فرهنگیِ این چنین است، نظامیِ این چنین است، جوانِ این چنین است، پیر ِاین چنین است، زنِ این چنین است. قرآن می گوید «فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ» شیطان بر این ها غلبه کرده، یاد خدا را از دل این ها محو کرده «أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ» خُب، ما بخواهیم حزب شیطان را بشناسیم، بخواهیم بفهمیم که من حزب شیطانم یا نه، حزب رحمانم یا حزب شیطان، معیار چیست؟ مَحک چیست؟ ملاک چیست؟ قرآن می گوید: ببین و ببینید آیا خدا در ذُکر شما هست یا نه؟.

خب، حالا من می خواهم بفهمم، ببینم خدا در ذُکر من هست یا نه؟ خدا در یاد من هست یا نه؟ آیا به خدا می اندیشم یا به چیز دیگر؟ به خدا می اندیشم یا به خود؟ به خدا می اندیشم یا به پُست؟ به خدا می اندیشم یا به هر چیزی که غیر از خدا هست؟ یک کلمه؛ اگر به خدا نیندیشیدم به هر چیزی غیر خدا اندیشیدم و هر چیزی، غیر خدا در یاد من و ذُکر من بود من حزب الله نیستم، به منظر قرآن حزب الشّیطانم «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ‏ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ» بنابر این امیرالمومنین (علیه السلام) در یک جمله ی کوتاه بسیار زیبایی - که الان جمله ی عربیش به طور کامل یادم نیست اما یه تیکّه هاییش یادم هست، جمله خیلی کوتاه است- می فرماید که شما نمی توانید ذکر خدا داشته باشید و نمی توانید یاد خدا را در جان خودتان زنده نگه بدارید مگر این که به خودتان ... بدهید. هر کس توانست این قدر با خودش مجاهدت بکند، مبارزه بکند برای این که یاد خدا در دل خودش جاودانه بشود، زنده بماند و واقعاً ذکرالله داشته باشد آن وقتی حزب الشّیطان نیست که من و منیّت و عنانیّت در او مُرده باشد. کسی که منیّت در او هست، کسی که بر اساس من حرکت می کند، بر اساس منافع من حرکت می کند، بر اساس مطرح شدن من حرکت می کند، بر اساس این که من باشم، بر اساس این که ما باشیم، بر اساس این که من مطرح باشم، حالا هر کسی که می خواهد باشد، مُعمَّم باشد، حجت الاسلام باشد،آیت الله باشد، پاسدار باشد، بسیجی باشد، فرهنگی باشد، بازاری باشد، پدر شهید باشد، هرکَس می خواهد باشد، من با او یک حرف می زنم؛ قرآن را معنا می کنم می گوید: این آدمی که «من» در او مطرح است، این آدم نمی تواند حزب الله باشد «فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ» شیطان ذکر الله را در این کشته، شیطان یاد خدا را از دل او برده، چون یاد خدا از دل او رفته این دست به هر کاری می زند، این دست به  هر جُرمی می زند، این فقط خودش و منافع خودش و مسائل خودش را مطرح می کند. بعدش، دنباله ی آیه می فرماید که «أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ» آیا جز این است که حزب شیطان زیان کارانند، خسران برندگانند؛ این آیه ی اوّل.

امّا آیه ی دوّم. عنایت بفرمایید آیه ی دوّم آخرین آیه ی سوره ی پنجاه و هشت قرآن است. معیارها و ملاک های حزب الله. من حزب الله هستم یا نه؟ من حزب اللّهی هستم یا نه؟ ما حزب اللّهی هستیم یا نه؟ حزب الشّیطان را معیارش را قرآن گفت، شنیدیم. امّا حزب الله معیارش کدام است؟ می فرماید: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» معیار اوّل، محک اوّل، ملاک اوّل، این است: خدا به پیغمبر می فرماید، خدا به من و شما می فرماید: ای مسلمان؛ ای برادر، ای خواهر، ای هر کسی هستی، به خدا ایمان آوردی، پیغمبرم؛ نمی یابی، یعنی وجود ندارد، یعنی نیست یک آدمی که به خدا مؤمن باشد، به روز قیامت هم مؤمن باشد امّا آن کسانی که با خدا و رسول خدا می جنگند آن ها را دوست داشته باشد. این است، این یک معیار. کسی که به خدا مؤمن است و به روز قیامت مؤمن است، این نمی تواند، این نمی تواند، این نمی تواند آن کسی که با خدا و رسول دارد محاربه می کند، می جنگد، او را دوست داشته باشد. خُب، حالا آن کسی که با خدا و رسول می جنگد چه کسی باشد؟ هرکسی می خواهد باشد؛ پدرش است «آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ»حالا آن کسی که با خدا و رسول محاربه می کند پسرش است، پدرش است، برادرش است، رفیقش است، عشیره اش است، هر که  می خواهد باشد، این محارب با خداست؛ این محارب با رسول خداست؛ این با خدا و رسول سرِ جنگ دارد، می جنگد. من به عنوان این که مؤمن به خدا و روز جزا هستم نمی توانم با این کنار بیایم، نمی توانم با این سازش کنم، نمی توانم این را دوست بدارم. اگر کسی این چنین بود این یک ملاک حزب اللّهی را دارد.

اما دوّم: بعدش می فرماید که «أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ» ریشه همین است، اصل همین است، اصل این است که آدمی که به خدا و روز قیامت مؤمن است محاربه ی با خدا و رسول را نمی تواند دوست داشته باشد. خُب، حالا که یک آدمی آمد این چنین شد، اثر ایمان به خدا و رسول، دشمنی با آن کسانی است که با خدا و رسول می جنگند، دشمنی با آن کسانی است که با خدا و رسول محاربه می کنند. اگر یک کسی ایمان به خدا و روز جزا پیدا کرد نمی تواند با آن کسی که با خدا و رسول محاربه می کند آشتی بکند، سازش بکند، کنار بیاید، اگر این چنین شد چه می شود؟ قرآن می گوید: «کَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ» خدا در دل چنین انسان هایی ایمان را نوشته است. کسی که به خدا و روز جزا مؤمن است نمی تواند با محارب خدا و رسول دوستی بکند؛ چنین انسانی ایمان به خدا در دلش نوشته شده است، ثبت شده است، تثبیت شده است. این یک نشانه ی حزب اللّهی بودن است.

بعدش می فرماید «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» چنین انسان هایی به روح خدا مؤیّدند؛ این ها مؤیّد «من عندالله» اند؛ این ها تأیید شده ی از جانب خدا هستند و بعدش می فرماید که این ها را وارد بهشت خودش می کند «رضیَ اللهُ عنهم و رضوا عنه» خدا از چنین انسان هایی خشنود است؛ این ها هم از خدا خشنودند؛ بعدش می فرماید که «أُولئِكَ‏ حِزْبُ‏ اللَّه» چنین انسان هایی حزب الّلهند؛ انسان هایی که به خدا و رسول مؤمنند انسان هایی که نمی توانند با محاربینِ با خدا و رسول سازش کنند وکنار بیایند، ملاک و معیار حزب اللّهی بودن این است که نمی تواند با کسی که با خدا و رسول  می جنگد سازش بکند که نمی تواند با کسی که با خدا و رسول  می جنگد به اصطلاح با او طرح دوستی و برادری بریزد، چنین انسانی را قرآن می گوید که چیه؟ حزب الله است. بعدش می فرماید «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»آیا این جور نیست که حزب اللّهی ها مُفلِح هستند؟ حزب اللهی ها رستگارند؟ حزب اللهی ها به فلاح وآزادی و رستگاری رسیدند؟ حزب الشّیطان او، حزب الله این. حزب الشّیطان چه کسانی بودند؟ آن ها که یاد خدا در [دل] شان نیست.

خب، حالا یاد خدا چیست؟ یاد خدا این است که من مرتّب تسبیح دستم باشد سبحان الله بگویم، لااِله الا الله بگویم، فقط همین؛ الله اکبر بگویم. ذکرالله این است؟ یا ذکرالله یک چیزی است که اگر در آدم بود آدم خواب ندارد، آدم چشمش کنترل شده است، زبانش کنترل شده است، مغزش و دلش کنترل شده است،کارش و کسبش کنترل شده است، روابط اجتماعی اش کنترل شده است، همه ی حرکات و سکون و همه ی کارهایی که در زندگی انجام می دهد تمام این ها حدود دارد، ضوابط دارد، قواعد دارد، معیار و ملاک و میزان دارد. به هرحال این جور نیست که آدم یاد خدا در دلش باشد، بعد افسار گسیخته باشد، یَله باشد، هر چه که شد بکند، هر کاری که شد بکند، این جور نیست. یاد خدا، ببینم خدا چه می گوید، ببینم خدا چه چیزی می خواهد، ببینم راه خدا کدام است، برای این که خدا را عادل می داند، برای این که خدا را ناظر می داند، برای این که خدا را شاهد می داند، برای این که بازگشت خودش را به سوی خدا می داند، برای این که «الشاهد هو الحاکم» آن کسی که امروز شاهد است، فردا خود او محاکمه می کند، فردا خود او بازخواست می کند، بنابر این کسی که ذکر خدا دارد یاد خدا او را میزان می کند، یاد خدا او را مستقیم می کند، یاد خدا او را متعادل می کند، یاد خدا او را کنترل می کند، یاد خدا او را محدود به حدود می کند و چنین انسانی باید انسانی بشود که «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» چنین انسانی بایدآن انسانی بشود که نتواند با محاربینِ با خدا و رسول کنار بیاید، سرِ یک میز بنشیند، سرِ یک سفره بنشیند و با آن ها سازش بکند، حزب الّلهی این است. حالا من نگاه بکنم ببینم که کدام هستم. اگر من آمدم گناه کردم، اگرآمدم خلاف فرموده ی خدا عمل کردم، من نمی توانم حزب الّلهی باشم، من نمی توانم ادعای حزب الّلهی بکنم. حالا من بر می گردم سرِ یک مطلب دیگری که نتیجه ی این دو تا آیه باشد و برگردیم به هفتم تیر و شهید مظلوم بهشتی و این که حزب اللّهی کدام بود و حزب الشّیطان،آن روز کدام.آن کسی که ذکر الله در او مُرده بود و شیطان ذکر الله را از یادش برده بودآن چه کسی بود؟ و آن کسی که ذکرالله داشت و ذکرالله او را کنترل کرده بود، میزان و مستقیم کرده بود او چه کسی بود؟ نتیجه بگیریم؛ یک صلوات مرحمت کنید.

برادر من؛ عزیز من؛ ای کسانی که شماها این جا، همه تان این موقعِ شب، غذا نخورده، شب های کوتاه، روزهای بلندکار کرده، نماز جمعه رفته، باز هم آمدید در این خانه ی خدا، به عشق شهدای هفتم تیر نشستید، عزاداری کردید و ... قرآن گوش می دهید، ای شمایی که این جا نشستید، خوب عنایت کنید. برادر من؛ قرآن را ببینید چه چیزی می گوید. من آن چیزی را می گویم که پیام همه ی انبیاء این است. انبیاء یکی از مسـؤلیّت ها و رسالت هایی که داشتند این بوده است؛ یکی از اهداف رسالت ها شان این بوده است، وآن چه چیزی است؟ آن، این است که قرآن می گوید «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‏ اللَّهِ جَمِيعاً وَلَا تَفَرَّقُوا» حکم خدا این است؛ امر خدا این است «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‏ اللَّهِ» امر می کند، دستور می دهد، فرمان می دهد، می گوید: اعتصام کنید به ریسمان خدا؛ چنگ بزنید به ریسمان خدا. چگونه چنگ بزنیم؟ چگونه چنگ بزنیم؟ «جمیعاً» همه با هم، همه با هم، پیر و جوان، همه ی اصناف، همه ی اقشار، همه ی گروه ها، همه با هم. شما وجه مشترک دارید؛ وجه مشترک تان اسلام است، قرآن است، قیامت است، ولایت فقیه است، امام زمان است، انقلاب است، قانون اساسی است، رهبری امام است، جبهه است، مبارزه ی با استکبار جهانی است، این همه وجه مشترک داریم. همه ی شما که این جا نشستید، آقایان لوشانی ها؛ شما همه تان نمی گویید: ما پیرو امام هستیم؟ شما همه تان نمی گویید: ما ولایت فقیه را قبول داریم؟ شما همه تان نمی گویید: ما بهشتی را دوست داریم؟ برای بهشتی امروز عزاداری کنیم؟ همین، امشب شما همه تان این جا جمع نکرده؟ شما همه تان به جبهه کمک نمی کنید؟ شما همه تان حاضر نیستید به جبهه بروید؟ عزیزان تان را تشویق کنید به جبهه بروند؟ خُب، چیزهایی که انقلاب داره و اسلام داره وحزب الّلهی ها آوردند، این چیزهاست. حزب الّلهی ها دنبال امامند و این که خطّ بهشتی که خطّ امام است و خطّ اسلام است کدام است؟ امروز اگر بهشتی بود تمام سعی وکوشش را می گذاشت روی این که جنگ ادامه پیدا کند و با قوّت پیش برود تا پیروز بشود و تشجیع می کرد به جبهه رفتن وکمک کردن به جبهه و تشویق می کرد به این که همه ی گروه ها با هم یکپارچه باشند.آیا این جور بود یا نبود؟ نبود؟!

قرآن می گوید«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‏ اللَّهِ جَمِيعاً »همه تان با هم به ریسمان خدا اعتصام کنید. چه چیزی ما را پیروز کرد؟ یکی از آن ها رهبری  امام بود، دوّمش اعتقاد به اسلام بود؛ سوّمش چه چیزی بود؟ وحدت کلمه بود. چه چیزی روز قدس، دشمن را این جور مأیوس و ناامید کرد و رسوا کرد؟ باز هم همان بود؛ رهبری امام بود، اعتقاد به اسلام بود و وحدت کلمه. ببینید وحدت کلمه، وقتی من و ما کنار می رود، چرا روز قدس همه آمدند به میدان؟! برای این که من و ماها فراموش شده بود. من و مایی در کار نبود، همه یکی شده بودند، همه یک فریاد سر می دادند. اگر آن روز هم این دسته می خواست او روز خودش را برگز ار کند، آن دسته می خواست او روز خودش را برگزار کند، این دسته می خواست به نام او تمام بشود،آن دسته می خواست به نام او تمام بشود، روز قدس، روز فضاحت و رسوایی ما می شد، روز شادی دشمنان می شد، روز غم امام زمان می شد و روز غم امام امّت می شد. امّا چرا روز قدس این قدر باشکوه و عظیم و بزرگ برگزار شد؟ برای این که من و ماها، برای این که همه ی آن چه که شیاطین می خواستندآن ها را ما زیر پای مان گذاشته بودیم به فرموده ی امام، زیر پای شان گذاشته بودند این ملّت، اوّل «من» شان را زیر پا گذاشته بودند این ملّت، بعد به میدان آمده بودند، این عظمت آورد؛ آن روز ذکرالله بود؛ آن روز یاد خدا بود؛ آن روز ذکرالله را شیطان نتوانست از این مردم بگیرد. چون ذکرالله را نتوانست از این مردم بگیرد مردم آن جور، پر شور حماسه آفریدند. امّا چرا بعضی از قضایا، این جوری با آن شکوه وعظمت برگزار نمی شود؟ برای این که بعضی از قضایا هست که من و ماها در آن ها به میان می آید، ذکرالله در آن ها فراموش می شود.

خدا را من گواه می گیرم هفت سال قبل من آمده بودم لوشان، هفت سال بیش تر است [که] من آمده بودم لوشان، یک بار دیگر هم - نمی دانم چند ماه قبل - آمده بودم این جا، حالا [هم] خدا توفیق داده آمدم این جا. این حرف هایی که من دارم می زنم خدا می داند این حرف ها را از عمق دلم و از تَه دلم دارم می گویم و با تمام  وجودم این حرف را دارم می گویم. این حرف ها حرف هایی است که من خدا را بر این حرف ها گواه می گیرم و روح بزرگ شهید بهشتی را بر این حرف ها گواه می گیرم. برای این که روز قدس، من و ماها فراموش شده بود. اگر من و ما هست خدا نیست؛ اگر من و ما هست ذکرالله نیست؛ اگر من و ما هست خود همین «من» شیطان است به فرموده ی امام و اگر من و ما هست ممکن است من یک ساعت حزب الشّیطان باشم ساعت بعد حزب الله باشم، همین جوری که ممکن است من  امروز مؤمن باشم فردا کافر باشم، همین جور که صبح ممکن است من مؤمن باشم عصر کافر باشم؛ ممکن است صبح، من حزب الشّیطان باشم اما عصر حزب الله باشم؛ ولی چرا باید این جور باشد؟! حیف نیست یک انسان مسلمان، یک ساعت از روزش را، یک ساعت از هفته اش را، یک ساعت از ماهش را، یک ساعت از سالش را، یک ساعت از عمرش را حزب الشّیطان بشود؟! حیف نیست؟! در یک ساعت از روزش شیطان فرصت پیدا کند بر او تسلّط پیدا کند، او را به دنبال خودش بکشد، او شیطانی باشد رحمانی نباشد، یک روز از هفته اش را شیطان بر او حکومت بکند، می شود دیگه. گاهی وقت ها می شود [که] می بینی دو سال از عمر یک کارمندی را شیطان بر او حکومت می کند، بعد متنبّه می شود، متوجّه می شود، توبه می کند. خب این منافقینی که یک سال، دو سال منافق بودند؛ دوره ی نفاق شان دنبال چه کسی می رفتند؟ گوش به ندای چه کسی می دادند؟ همه ی این هایی که در برابر انقلاب ایستاده بودند یک سال و دو سال، حتّی جنگ مسلّحانه کردند، بعضی ها شان دست به ترور هم زدند، جنایت هم کردند، بعدش متنبّه شدند، این ها آن زمانی که آن کارها را می کردند دنبال چه چیزی می رفتند؟ طبیعی است ذکرالله نداشتند؛ یاد خدا در دل آن ها مُرده بود، این ها شیطانی شده بودند، حزب الشّیطان بودند؛ امّا بعد متنبّه شدند، به خود آمدند، توبه کردند و بعد از آن که توبه کردند، رجوع به خدا کردند، رجوع به حقّ کردند، حزب اللّهی شدند.

به هر حال؛ این مطلب را داشتم می گفتم که برادر من، عزیز من، این حرف هایی که دارد گفته می شود این طوری است، حواس مان را جمع کنیم، پیام خدا این است «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‏ اللَّهِ جَمِيعاً» بعدش چه چیزی؟ «وَلَا تَفَرَّقُوا» متفرّق نشوید، متشتّت نشوید. آن آیه ی دیگر چه می گوید؟ «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ‏ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا» نباشید مثل آن مردمی که پیامبر برای شان آمد، دور هم جمع شدند، پیروز شدند، بعدش اختلاف کردند و متفرّق شدند و لِه شدند و نابود شدند و شکست خوردند. مثل آن ها نشوید. یا آیه ای که می فرماید «وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ‏ رِيحُكُمْ‏» آی بچّه مسلمان ها،آی پیروان خدا و اسلام، آی پیروان امام و ولایت فقیه، آی دوست داران شهید بهشتی، قرآن می گوید ««وَ لا تَنازَعُوا» نزاع نکنید که اگر نزاع کردید فَشَنگ می شوید، سست می شوید، قدرت تان از کفِ تان می رود، عزّت تان از کفِ تان می رود، ابهّت تان از کفِ تان می رود، دشمن دیگر از شما حساب نمی برد، دشمن دیگر برای تان حساب باز نمی کند، دشمنِ داخلیِ زبون و لئیم هم حسابی برای تان باز نمی کند، نزاع نکنید، سست می شوید «وَ تَذْهَبَ‏ رِيحُكُمْ‏» خب، من حزب اللّهی هستم، این حرفِ خدا، با این حرف خدا چه جور برخورد بکنم؟ با آن «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‏ اللَّهِ جَمِيعاً» چه جور برخورد بکنم؟ با این «وَلَا تَفَرَّقُوا» چه جور برخورد می کنم؟ با این «وَ لا تَنازَعُوا» چه جور برخورد می کنم؟ آیا نزاع می کنم یا نمی کنم؟ اگر نمی کنم حزب اللّهی ام؟ اگر می کنم نیستم.آیا اعتصام «بِحَبْلِ‏ اللَّهِ» و این که همه ی ما با هم بشویم، این همه با هم شدن همین جوری که نمی شود، هوی هست، هوس هست، غرض هست، بلا هست، اشتباه هست، سلیقه های گوناگون هست، طرز فکرهای گوناگون هست، برداشت های گوناگون هست، مگر می شود همه ی برداشت ها یک جور باشد؟ مگر می شود همه ی سلیقه ها یک جور باشد؟ مگر می شود همه ی طرز فکرها یک جور باشد؟ یکی بچّه ی دیروز است، یکی بچّه ی امروز است، یکی باسواد است، یکی کم سواد است، یکی بی سواد است، یکی رفته پای منبر نشسته سال ها و ماه ها موعظه شده، ارشاد شده، تعلیم و تربیت شده، یکی ایمانش ده درجه ای است، یکی بیست درجه ای، یکی پنجاه درجه ای، یکی کم سنّ و سال است، یکی پیرمرد است، مگر می شود همه یک جور فکر بکنند، نشدنی است.

ما دنبال چه چیزی می گردیم؟ دل مان می خواهد همه یک جور فکر کنند؟ همه مثل من فکر بکنند؟ همه مثل من بفهمند؟ همه مثل من برداشت بکنند؟ این محال است، زمان پیغمبر هم این جوری نبوده است، پنج تا که مؤسّس حزب جمهوری اسلامی بودند همه شاگرد امام بودند، به خدا همه شان که سرِ درس امام می نشستند درس امام را یک جور نمی فهمیدند، درس امام را یک جور برداشت نمی کردند، مرحوم بهشتی یک جور می فهمید، شهید عزیز باهنر یک جور می فهمید، شهید زنده خامنه ای یک جور می فهمید، شهید زنده ی دیگرآقای هاشمی رفسنجانی یک جور دیگر می فهمید. در عین حال اصول را همه قبول داشتند، نزدیک به هم بودند ولی در عین حال که نزدیک به هم بودند با هم تفاوت برداشت داشتند، الان هم ممکن است در مسائل اقتصادی، در مسائل سیاسی، در جنگ، گاهی وقت ها آقای خامنه ای، آقای هاشمی تفاوت برداشت داشته باشند، امّا به هر حال با هم کار می کنند. ما یک جامعه ی اسلامی که امروز آمریکا خطرناک ترین دشمن ماست، شیطان بزرگ رو در روی ما ایستاده است، همه ی این کفر و استکبار جهانی رو در روی ما ایستاده اند و دشمنان داخلی با ما می جنگند، امروز ماها بر سر چه چیزی با هم اختلاف داشته باشیم؟! چه چیزی موجب اختلافات ما می شود؟ جز همین من و ما. اسلام باعث اختلاف ما می شود؟ امام باعث اختلاف ما می شود؟ یا بابِ ولایت فقیه باعث اختلاف ما می شود؟ خب، همه که امام را قبول دارند، همه که امام زمان را قبول دارند، همه که اسلام را قبول دارند، همه که جبهه را قبول دارند، منتها یکی ده درجه ...، یکی صد درجه، یکی صد درجه امام را قبول دارد، یکی ده درجه. خُب این ده درجه ای هم باید تلاش بکند ده درجه یازده درجه بشه، دوازده درجه بشود، پانزده درجه بشود، پنجاه درجه بشود. یک کاری بکنیم که آن ده درجه هم فراموش بکند، یک کاری بکنیم که آن پنج درجه هم از یادش برود؟ یک کاری بکنیم که آن برادری که با ما هست، در جمع ما هست، در مجلس ما می آید، در راهپیمایی می آید، او در صف مخالفین قرار بگیرد، او در صف ضدّ انقلاب قرار بگیرد، او برود در جبهه ی کفر قرار بگیرد، چه بکنیم ما؟ چه می کنیم ما؟!

خب، حالا بیاییم برگردیم به گذشته. برادر من؛ آن هایی که آن روزها توی خیابان ها می ریختند، سی  خرداد می آفریدند، هفت تیر می آفریدند، هشت شهریور می آفریدند، چه می کردند؟ چه می کردند؟ روز عاشورا، بی انصاف ها مرگ بر بهشتی می گفتند. آن ها چه کسانی بودند؟آن ها کسانی بودند که «فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ» «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ‏ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ» این ها اینقدر خدا را فراموش کردند، اینقدر خدا را از یاد بردند، اینقدر از خدا دور شدند که روز عاشورا  نتوانستند بفهمند عاشورا چه روزی است، عاشورا متعلّق به چه کسی است، روز عاشورا دارند چه می کنند، روز عاشورا دارند مرگ بر چه کسی می گویند، رابطه ی این آدم با صاحب عاشورا چه رابطه ای است، اینقدر این ها از خدا دور شدند و دنباله رو شیطان بودند، چه می کند فراموش کردن یاد خدا.

امّا این طرف قضیه را نگاه کنیم. خیلی مهمّ است؛ آن کسی که یاد خدا یک لحظه از خاطر او نرفت بهشتی عزیز بود؛ بهشتی مظلوم بود؛ این کسی است که حزب الله به تمام معنا بود. همین آیه ای که الان خواندم شما صدر و ذیلش را نگاه بکنید، ببینید آیا مصداق و عامل این آیه بهشتی و یارانش بودند یا نه؟ «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» بهشتی که به  خدا و روز جزا مؤمن بود این نمی توانست آن کسانی را که در جبهه ی کفر بودند، با خدا و رسول می جنگیدند، با آن ها آشتی بکند، با آن ها کنار بیاید، با آن ها سازش بکند، اجازه بدهد آن ها قدرت را به کف بگیرند، اجازه بدهد آن ها حاکمیّت پیدا کنند، بهشتی نمی تواند و هر کسی که حزب الله واقعی باشد نمی تواند. اشتباه نکنید؛ یک وقت منِ بچّه مسلمانِ نماز خوانِ حزب اللّهی تلاش می کنم که آن بچّه مسلمانِ نمازخوانِ حزب اللّهی به فرمانداری نرسد، به شهرداری نرسد، مسئول یک مدرسه نشود، مدیر یک دبیرستان نشود، این یک قضیّه است، یک قضیّه این است که بنی صدر رئیس جمهور نشود، یک قضیّه این است که رجوی نماینده ی مجلس نشود، یک قضیّه این است که دولت موقّت سقوط بکند، یک قضیّه این است که لیبرال ها به حکومت نرسند، این ها دوتاست. ما گرفتار اوّلیش شدیم، امروز که دیگر لیبرال اگر هست من و شما بواسطه ی این که متفرّق هستیم، هست. برای این که من و شما امروز به پای هم دیگر می پیچیم جان گرفته، دُمش را عَلَم کرده، به جان من و شما افتاده، چرا امروز این ها در کارخانه، در اداره، در وزارتخانه، این جا و آن جا جرأت می کنند مزاحم من و شما بشوند؟ مزاحم انقلاب بشوند؟ خار سر راه انقلاب بشوند؟ چرا؟ برای این که من و شما امروز به جان هم افتادیم، از آن ها یادمان رفته، به جای این که برویم دنبال آن ها، شناسایی شان کنیم، تعقیب شان کنیم، کنارشان بزنیم، حزب الله به تمامِ واقعی کلمه، بر همه ی شئون این کشور حکومت بکند، اگر دو تا بچّه حزب اللّهی هم در کارخانه هستند، این دو تا بچّه حزب اللّهی به جان هم افتادند، مزاحم هم می شوند، نمی توانند هم دیگر را تحمّل بکنند، می خواهند هم دیگر را دفع بکنند و دکّ بکنند، میدان را برای آن لیبرال، برای آن که فرار کرده بوده، برای آن که نمی دانم چگونه بوده، برای آن، میدان را خالی می کنند تا او فرصت پیدا بکند بیاید حزب اللّهی را دفعش بکند و دکّش بکند  و کسی هم کاری نتواند بکند، هر چه هم این در و آن در بزنند پیگیری ها مؤثّر واقع نشود، برای این که از این طرف یک جور می رود، ازآن طرف یک جور می رود، تویِ حزب اللّهی یک جور می روی می گویی، تویی که خیال می کنی حزب اللّهی هستی یک جور می روی می گویی، من که خیال نمی کنم حزب اللّهی هستم می روم یک جور می گویم. اگر من و شما پا بشویم دنبال دشمن واقعی باشیم، دنبال آن را بگیریم، او کِی فرصت می کند بیاید من و شما ضعیف بشویم، تا شما را،  قضیّه، قضیّه ی آن باغبان بشود، آن باغبان که آن سه تا، داستانش را شنیدید... البته این داستان را ساختند، حالا هم سیّد در مجلس است، هم آخوند در مجلس است، هم به هر حال آن یکی دیگر در مجلس هست، خُب، حالا چه بکنیم؟ - یک صلوات مرحمت بکنید -  باغبان وارد باغ شد دید یک سیّد و یک مُلّا و یک شخصیِ کُلاهی سه تایی آمدند در باغ، دارند میوه ها را می چینند. گفت: خب، حالا شما آمدید در باغ، عیب ندارد، آن آقا سیّد است، بچّه ی پیغمبر است، آمده است حقّ خودش را بخورد، این هم به هر حال خُب، یک چیزی بِهِش می رسد، آمده است حقّ خودش را ببرد. خُب، این دو تا کلاه سرشان رفت، باورشان شد که این آدم دارد راست می گوید، گفتند: خُب، این با ما کاری ندارد، با آن سوّمی کار دارد. گفت: تو فلان، فلان شده آمدی در باغ چه بکنی؟ این زورش به آن می رسید،کَت و بالش را بست، ترکه ی درخت انار را گرفت، شروع کرد به بدن این زدن. خُب، این را خوب به درخت بسته، له کرده، بعد هم آمد سراغ مُلّا، گفت: آن سیّد است؛ آن حقّ خودش را آمده، تو چه چیزی می گویی! آمدی این جا چه کار بکنی؟ آن را هم گرفت و بست، یک کتک مفصّل زد. بعد هم آن سیّد - عرض شود که نفر سوّم – خُب، گفت: حالا دیگر زورم به تو هم می رسد، تو آمده ای این جا چه کار بکنی؟ عزیز من؛ قضیّه به  خدا این است. این ها من و شما را، هیچ کدام مان را نمی خواهند، هر کدام ما را که دست شان برسد همان معامله ای را با ما می کنند که آن باغبان کرد؛ حواس مان باشد، حواس مان باشد، یادمان نرود.

خُب، وحدت کلمه سرمایه گذاری می خواهد، اسلام بی خودی که اخلاق را نیاورده است، آقا، قرآن می گوید: بدی را با خوبی پاسخ بگو، چه چیزی می گوید قرآن؟ ما چه می کنیم؟ می گوید: آی بچّه مؤمن، آی بچّه حزب اللّهی، آی آقا و خانم حزب اللّهی، بدی را با خوبی پاسخ بده، نه این که خوبی را هم سعی بکنی به بدی تفسیر بکنی و به بدی تعبیر کنی و سعی بکنی خوب را بد جواب بدهی. ما کجاییم، قرآن کجاست؟ قرآن می گوید: بد را خوب جواب بده، فحش داد تو سلام بکن، بی احترامی کرد تو خانه اش برو، نه این که اگر سلام کرد، بله فلان، فلان شده، این سلام را کرد که بگوید: بله، نتوانستی کاری  بکنی، چرا این جوری تفسیر می کنی؟ بنده ی خدا، یک احتمال از میان احتمال ها بده که این مسلمان آدم خوبی است ... خب، دِلش خواسته سلام بکند، تو این جوری تفسیر بکن، چرا آن جور تفسیر می کنی.  ما مریض شدیم به خدا، بیمار شدیم، گرفتار به بیماری ها شدیم، باید دعا کرد خدا ما را معالجه بکند، اگر این جور جلو برویم فردا یک وقت می بینیم که نه تنها دیگه جبهه نمی رویم، در حدّ آن ها نیستیم، اصلاًَ جبهه مان هم .... خدا نکند آن روز بیاید، آی، چقدر آمریکا شادی می کند، جشن می گیرد، دیدی لبنان، دیدی لبنان بچّه مسلمان ها به جان هم افتادند، یک گروه از شیعه به جان یک گروه از سایر جوان های فلسطینی .... به هر حال آن ها فلسطینی بودند، این گروه ها خود آن ها به جان هم انداختند، کشت و کشتار راه انداختند، اسرائیل چه جور شادی می کرد،که اگر این ادامه می یافت [و] جمهوری اسلامی نمی رفت و خاموش نمی کرد .... به هر حال، در برابر آن گروه، شهید مظلوم بهشتی را به یاد بیاورید، آن روزگارهای سخت چه جور میان شهدای تهران، بهشت زهرا، روز عاشورا مرگ بر بهشتی می گفتند، دیکتاتور می گفتند، استبداد آخوندی می گفتند، استبداد نَعلین می گفتند، می گفتند کاخ عَلَم نشسته، کجا نشسته، چه چیزهایی که نمی گفتند به این مرد، خبیث بنی صدر نمی گفت، این پلیدها، این منافقین گمراه، نمی گفتند، چه چیزها که نمی گفتند. خُب، حالا بهشتی چه می کرد، علیه او در این روزنامه های این چند روزه نوشته شده، بروید بخوانید، در این روزنامه ها و خاطرات آن روزها چه ... دامادش در مصاحبه اش  می گوید: ما آمدیم به آقای بهشتی گفتیم: آقا؛ دیگر حوصله مان سر رفت، دیگر طاقت مان طاق شد، آخه چقدر تهمت می زنند، چرا هیچ چیزی نمی گویید شما؟! می دانید بهشتی چه چیزی فرمود؟ بهشتی فرمود که امام لب های مرا مُهر زده است، راستی امام مُهر زده بود؟ امام می دانید یک کلمه گفته بود، گفته بود: آقا؛ خواسته ی دشمن این است که شما یک طرف بایستید آن ها یک طرف، ... اگر می خواهید دشمن ناموّفق بشود، اگر می خواهید پوزه ی دشمن به خاک مالانده بشود، اگر می خواهید دشمن را در این توطئه اش با شکست مواجه بکنید، شما بیا مظلومیّت را تحمّل بکن، امّا سکوت کن.

بهشتی هم بیدار بود، هوشیار بود، آمد صبر را که خیلی تلخ است، که خیلی تلخ است آقا، بهشتی که فرزند امام حسین است، بهشتی که عمرش را با فکر و راه وآرمان امام حسین گذرانده و اصلاً همه اَش با «قال رسول الله» و «قال الحسین» و چه و چه سر وکار داشته، این بهشتی که بعد از پیروزی انقلاب، انقلابی که معمارش خودش است، انقلابی که دوّمین رهبرش خودش است، انقلابی که مدیرش خودش است، این انقلابی که به رهبری او مردم به خیابان ها آمدند، هفده شهریور را مردم به وجود آوردند و بعدش و بعدش و بعدش، حالا ببیند روز عاشورا، میدان آزادی، یک کلمه از امام حسین نگفتند، یک کلمه از انقلاب نگفتند، یک کلمه از فداکاری های سربازان اسلام در کربلا و همه ی کربلاهای ایران نگفتند، بلکه آن جا به او فحش دادند، به امام فحش دادند، ناسزا گفتند، در عین حال این بهشتی با آن قدرت، با آن علم، با آن منطق، با آن بیان سکوت بکند، این خیلی تلخ است، امّا بهشتی صبر کرد؛ به وحدت رسیدن به این آسانی که نمی شود. بهشتی یازده میلیون رأی را برگرداند، بهشتی افکار خود فروخته را ..کرد، ملت رأیشان را پس گرفتند، ملّت به خیابان ها ریختند، همان هایی که آن روز آن جور  می گفتند، آن روز درود بر بنی صدر می گفتند، همان مردم مرگ بر بنی صدر گفتند، صبر کرد بهشتی، مردم یکپارچه شدند. خُب، حالا امروز ما می خواهیم به وحدت برسیم، اینقدر کم جُربزه، اینقدر بی حوصله، اینقدر تنگ نظر ... نتوانیم با هم کنار بیاییم، نتوانیم همدیگر را تحمّل بکنیم، نتوانیم گذشت بکنیم، چرا؟! چرا هفتم تیرکه می شود همه ی لوشانی ها مثل روز عاشورا عَلَم و کُتَل راه نیاندازند؟ چرا همه هفتم تیر را از خودشان ندانند؟ چرا من فقط خودم را وارث هفت تیر بدانم؟ هفت تیر مال همه است، بهشتی مال همه است، همه برای بهشتی عزادارند، اگر این جور شد همه می آیند، بعد مثل روز عاشورا، ببینید آن موقعی که هفتم تیر هم مثل روز قدس بشود، ببینید آن موقعی که مردم با هفتم تیر هم مثل جبهه برخورد کنند، مردم بهشتی را دوست دارند، مردم برای هفت تیر داغدارند، اگر ماها خودمان با هم کنار بیاییم به خدا اینقدر از همین هفت تیر می شود به نفع اسلام، انقلاب، این ملّت و وحدت استفاده کرد. خُب عرضم را تمام کنم، می بخشید خیلی معطّل کردم.

این حرف هایی که گفتم حالا ممکن است این گوشه اش، آن گوشه اش، این جایش، آن جایش، به این، به آن، به این برادر، به آن برادر، یک خرده حرف ها بر بخورد ولی خُب همان که گفتم؛ صبر تلخ است دیگه، شماها هم صبر بکنید، تحمّل بکنید. تلخی را به کام خودتان شیرین تصوّر کنید و بعدش ثمره اش را برادری و دوستی و همکاری قرار بدهید که انشاء الله به همّت امام جمعه ی محترم که من در نماز جمعه یک کلمه نگفتم؛ این جا رودبار نیست، این جا لوشان است. آقای واحدی هم این جا نشسته اند، باز هم نمی خواهم بگویم چون اصلاً از اوّل خصلت من این بوده که اگر یک جایی یک امام جماعتی بانی شد من را دعوت کرد، ده روز در مسجد او منبر رفتم، یک کلمه حتّی از او تعریف نکنم. حالا این بد است یا خوب من نمی دانم. از اوّل این جور بوده، خُب این ... است، بله؛ قبول دارم، اگر امام جماعتی باشد سزاوار این باشد که آدم تقویتش بکند، تقویت، تکلیف است، اگر شایسته ی این باشد که آدم تقویتش بکند تقویت، تکلیف شرعی است و امروز یک امام جمعه ای که این امام جمعه سراسر دوران طلبگی اش را چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب در خطّ امام گذرانده و مستقیم بوده اگر تقویت بشود این تکلیف است و اگر تضعیف بشود و کسی در جهت تضعیفش حرکت بکند این خلاف شرع است. برادرمان جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای واحدی از کسانی است که شماها قبل از انقلاب گاهی ایشان را در منطقه دیده بودید، می شناسید. قبل از انقلاب هم از طلبه های بسیار جدّی و فعّال و درس خوان بودند، بعد از انقلاب هم حدّاقل بیش از دو سوّم عمر بعد از انقلاب شان را در سیاسی عقیدتی نیروی دریایی - بندر عبّاس - آن منطقه ی گرمسیر گذراندند و دائماً آن چیزهایی که من الان یادم نیست، لاوان و جزایر جنوب و خود بندر عباس و آن جاها در رفت و آمد بودند. به هر حال امرشان مخیّر شد بین این که امام جمعه بشوند و یا این که باز هم بروند آن جا. بنده که این را عرض می کنم منّتی بر سر شما نیست، نه ایشان منّتی دارند ونه حقّ دارند منّتی داشته باشند و نه بنده منّتی دارم، اسلام به گردن همه ی ما و بر همه ی ما منّت دارد، امّا این جمله را باید عرض بکنم، ایشان مشورت کردند با بعضی از دوستان، از جمله با بنده هم مشورت کردند، گفتم: آقا؛ امامت جمعه. امروز امام جمعه خیلی می تواند نقش داشته باشد. بنده از قول ایشان و شماها گوشزد می کنم که به همه ی دوستان رودباری، منجیلی و لوچانی بگویید امام جمعه را فقط و فقط برای این که بنشیند برنامه ریزی کند، طلبه های خوب و در خطّ و کسانی که می توانند کارهای فرهنگی بکنند به منطقه بیاورد، کار فرهنگی بکند؛کار فرهنگی عامّ، کار فرهنگی که حزبی در آن باشد، سپاهی در آن باشد، بسیجی در آن باشد، فرهنگی در آن باشد، بازاری در آن باشد، همه در آن باشند، این نخواهد به نام خودش تمام بکند، بازار نگوید به نام من، فرهنگ نگوید به نام من، حزب نگوید به نام من. به نام اسلام، به نام جمهوری اسلامی، کار فرهنگی را که، تا انشاءالله این جوان های به این خوبی که در این خطّه هست این جوان ها بیش تر رشد بکنند، بیش تر با اسلام آشنا بشوند و بچّه ها و نوجوان ها هم بیایند رشد بکنند که در آینده ی نه چندان دوری این منطقه یک عدّه از نیروهای آبدیده، ورزیده، عارف و مؤمن انشاءالله داشته باشدکه دیگر شیطان پایش را در منطقه ی شما نتواند بگذارد؛ عرضم تمام.

شام غریبان شهدای هفتم تیر. شهید مظلوم بهشتی صبرکرد. سه ویژگی، داماد ایشان از شهید مظلوم فرموده  که من این سه ویژگی را یادداشت کردم روی منبر برای تان عرض بکنم؛ فقط اشاره می کنم. ویژگی اوّل این که بهشتی بزرگ از این که خودش را مطرح بکند سخت اِبا داشت. در مقام این که خودش را مطرح بکند هیچ وقت نبود، با این که معمار انقلاب بود، با این که فعّالیّت های چریکی و مسلّحانه را، چه داخل کشور، چه خارج کشور، با آن ارتباط تنگاتنگ داشت از سال چهل و دو، امّا هیچ وقت دنبال این نبود که مطرح بشود تا آن جا مطرح نکرد و نگفت که بعضی ها آمدند گفتند: بهشتی کجا بود یک مرتبه سر در آورد؟ بعضی ها گفتند: فعّالیّت های مبارزاتی بهشتی کدام بوده است؟ شکّ کرده بودند مثل این که بعضی ها در نمازخواندن امیرالمؤمنین شک کرده بودند. یکی این، و دوّم، بهشتی بزرگ انسان هایی که دارای سلیقه های گوناگون بودند آن ها را جذب می کرد، نمی فرمود که فلانی که سلیقه اش با من جور است او باشد، نه هر کسی [که] می خواهد به اسلام خدمت بکند، هر سلیقه ای که دارد از هر صنف و گروهی که هست باشد، من هم که پیرو بهشتی هستم امروز باید با سلیقه های مختلف بتوانم کار بکنم. سوّم، سعه ی صدر بهشتی و برخوردش حتّی با دشمنان که دامادش می گوید: آن همه به او فحش می دادند. یک مرتبه، این همه به او گفتیم: یک کلمه هم شما بگو. ایشان هیچ وقت یک کلمه ای که توهین آمیز باشد حتّی به آن های غافل هم حتّی بعد از آن که بنی صدر فرار کرد هم نسبت به بنی صدر نگفت، نسبت به منافقین نگفت، می گفت: آقای بنی صدر، وقتی از ریگان هم می خواست ... کند، می گفت آقای ریگان.

چرا بهشتی این جور بود؟ با دشمنش آن جور برخورد می کرد؟ با سلیقه های مختلف آن جور برخورد می کرد، آن جور می توانست صبر بکند؟ برای این که بهشتی ذکر الله داشت، بهشتی با دشمنان خدا نمی توانست کنار بیاید، کنار هم نمی آمد، در برابرشان می ایستاد، افشاشان می کرد، افشا گری شان می کرد، کنارشان زد، با تشکیلاتی که به وجود آورد فرصت به آن ها نداد که میدان را، میدان دار بشوند، قبضه بکنند، امّا در عین حال با سلیقه های مختلف می ساخت. شام غریبان این شهید بزرگ و عظیم الشّأن است. حالا که یک  قدری گفتم؛ حالا شما بروید بیش تر و بیش تر .... که جنایت کارها چه کسانی را از ما گرفتند.

من از شهید عزیز و رنج دیده و زجر کشیده محمّد منتظری نگفتم، از شهید بزرگ، بزرگوار، زندان رفته، شکنجه شده، حسین حقّانی نگفتم، از همه ی آن هایی که آن جا بودند، آن شب زُبدگان بودند، چهار وزیرِ عزیز، فداکار و خدمتگزار نگفتم. فقط امشب اشاره ای به عظمت روح، به صبر و مقاومت و بزرگواری بهشتی اشاره ای کردم، گفتم: ذکر خدا در یاد بهشتی بود، بهشتی کسی بود که یک لحظه از یاد خدا غافل نبود، نماز خواندنش را [در] رودبار گفتم، شاید بعضی لوشانی ها نبودند، شاگرد ایشان، من نامش را نمی برم، ایشان می گفت: یکی  از چیزهایی که من نمی توانم از یاد  ببرم نماز خواندن بهشتی بود. بهشتی وقتی به نماز می ایستاد گویا رویارو با خدا دارد حرف می زند،گویا مثل امیرالمؤمنین که می گفتند اگر می خواستند استخوان، اگر می خواستند تیری را که به پای علی رفته از پای علی در بیاورند که علی با خبر نشود در نماز در می آوردند، بهشتی در حال نماز این جوری بود، بهشتی این بود عزیز من و این معنویّت بهشتی، بهشتی را اینقدر بزرگ کرد.

درود و سلام بر تو اِی سیدالشّهدای کربلا ی سرچشمه؛ اِی آن بزرگ مردی که جبهه ی کفر نتوانست شما را به عنوان سمبل جبهه ی ایمان تحمّل کند، به عنوان سردمدار جبهه ی خدا تحمّل کند، جبهه ی کفر همه ی کینه و خشم شان را بیش تر شعله ور کردند و شما پیشقراول جبهه ی ایمان و شما پیشگام جبهه ی حزب الله و شما پیشگام جبهه ی متّقین را آن چنان در آتش سوزاندند. خدا روی آن ها را سیاه کند، بُریده باد دست این شیاطین که چگونه به رسوایی وخفّت و خواری و ذلّت افتادند. می گوید که آن شب، حجت الاسلام نجفی از بازماندگان شهدای هفت تیر می گوید: نماز مغرب و عشا را آن شب با بهشتی خواندیم، وقتی که نماز اقامه شد من احساس کردم امشب فضا فضای دیگری است، امشب جوّ، جوّ دیگری است، گویا ملائکة الله هم از آسمان به زمین آمدند، در صفوف نماز حضور پیدا کردند، نماز تمام شد، گفتند: آقا؛ جلسه آماده است، همه رفتند. بهشتی رشید، بهشتی عزیز، بهشتی بزرگ پشت تریبون رفت، آیات قرآن را خواندند بعد می فرماید: بهشتی سه مسأله را مطرح کرد، بحث ریاست جمهوری مطرح شد، ده دقیقه نگذشت که یک مرتبه دیدم اتاق روشن شد و دیگر دیدم صدای انّا لله و انّا الیه راجعون بلند شد، نفهمیدم که چه شد یک مرتبه صدای یا الله، یا حسین، یا الله، بلند شد. می گوید: دیدم لحظه لحظه هِی این صداها دارد قطع می شود گویا که بعضی از عزیزان شهید شدند. شب هفتم تیر،  مثل دیشب، بهشتی عزیز، شهید محمّد منتظری، قندی، موسی کلانتری و دیگر شهدا زیر خروارها سنگ و آهن زمزمه می کردند. یکی می گوید: زیر آوارها من با یکی صحبت کردم. گفت: آقای فلانی؛ یک بوی خوشی به مشامم می رسد آیا تو هم آن بوی خوش را می شنوی؟ استشمام می کنی؟ گفتم: من چیزی نمی فهمم. گفت: فلانی تو می مانی، تو زنده می مانی، سلام من را به بازماندگان برسان. من فهمیدم او بوی آمدن پیغمبر را، امام حسین را استشمام کرده، گویا امام زمان به بالین این عزیزان آمده، گویا ملائکة الله آمدند، بشارت بهشت خدا را به این بهشتی ها دادند. سلام بر شما ای بهشتی هایی که مثل امشب در جوار پیغمبر، در جوار حمزه ی سیدالشّهدای و سیدالشّهدای کربلا قرار گرفتید.

اشاره به قمربنی هاشم شد. امام حسین کنار ابالفضل آمد، دید دست های بلند ابالفضل را قطع کردند. وقتی دیشب آمدند پیکر بهشتی را از زیرآوارها بیرون بیاورند دست بهشتی را از یک جا، دست دیگر بهشتی را از یک جا.

«لاحول ولا قوة الّا بالله العلیّ العظیم، حسبنا الله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر»

اللهم انّا نسألک و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعزّ الاجلّ الأکرم؛ یا الله ... یا رحمن، یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبّت قلوبنا علی دینک و اکفنا یا قاضی الحاجات و یا کافی المهمّات و یا معطی المسئلات و یا غافر الخطیئات و یا قابل التّوبات.
خدایا؛ به محمّد و آل محمّد قسَمت می دهیم دل های ما را به نور ایمان و معرفت خودت و محبّت اولیائت منوّر بگردان.
خدایا؛ دست ما را، دست همه ی ملّت ما را، خدایا از دامن پیامبر و آل ... در دنیا و آخرت کوتاه نفرما؛ خدایا به محمّد و آل سوگندت می دهیم امام عزیز، این رهبر بزرگ ما، امید مستضعفان و مسلمین جهان را تا ظهور امام زمان محافظت بفرما
شرّ کفر و استکبار جهانی را از سر امّت اسلام و مستضعفین، خصوصاً ملّت ما کوتاه بفرما.
اُسرای اسلام، خصوصاً گرفتاران  ما که در چنگال صدّامیان گرفتارند، مفقودین، سالِماً به خانواده های شان هر چه سریع تر برگردان. مجروحین و معلولین لباس عافیت بپوشان. خدایا؛ توفیق ایمان و عمل و فداکاری، مجاهدت در راهت به همه ی  ما مرحمت بفرما، همه ی کسانی که از تمام ارگان ها و نهادها و تشکیلات جمهوری اسلامی، صادقانه، خالصانه برای رضای تو، برای این که دِین خودشان را به شهدا و این ملّت اَدا بکنند، خدمت می کنند، خدایا روز به روز بر قوّت و توفیقات و نصرت شان بیفزا. خدایا؛ این خدمات خالصانه ی شان را مشمول رضوان و غفران خودت قرار بده. عاقبت امر همه ی ما را ختم به خیر بفرما.
خدایا؛ هر زمانی که مرگ را برای ما مقدّر فرمودی در لباس پر افتخار شهادت قرار بده.

خدایا؛ خدایا؛ تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار، خدایا؛ خدایا؛ تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار، خدایا؛ خدایا؛ تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار، رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما.
نثار ارواح طیّبه ی شهدای اسلام، کوبنده تکبیر